لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
خم شدن، تعظیم کردن، سرتکان دادن، خم کردن، خمیدن، سر فرود اوردن، خمیده شدن، سجود کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
کمان شدن پشت ؛ خمیده شدن پشت چون کمان :
شک نیست که شست را کمانی باید
چون شست تمام شد کمان شد پشتم.
عطار.
شک نیست که شست را کمانی باید
چون شست تمام شد کمان شد پشتم.
عطار.
گوی شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از سر به زانو نهادن و به مراقبه رفتن باشد. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) . || کنایه از دوتا شدن قامت. خمیده شدن. دوتا شدن :
بر در مقصوره روحانیم
گوی شده قامت چوگانیم.
نظامی.
بر در مقصوره روحانیم
گوی شده قامت چوگانیم.
نظامی.