که هر مرغ را هم خموشی نکوست.
فردوسی.
تا نشسته بر در دانش رصدداران جهل در بیابان خموشی کاروان آورده ام.
خاقانی.
بگفتن با پرستاران چه کوشی سیاست باید اینجا یاخموشی.
نظامی.
اگر گوشم بگیری تا فروشی کنم در بیعت بیعت خموشی.
نظامی.
یکی کم گفتن است و نه خموشی.شیخ عطار.
سخن گرچه هر لحظه دلکش تر است چو بینی خموشی از آن خوشتر است.
همه وقت کم گفتن از روی کار
گزیده ست خاصه درین روزگار.
امیرخسرو دهلوی.
پشیمان ز گفتار دیدم بسی پشیمان نگشت از خموشی کسی.
امیرخسرو دهلوی.
خموشی پاسبان اهل راز است ازو کبک ایمن از چنگال باز است.
وحشی.
خموشی پرده پوش راز آمدنه مانند سخن غماز آمد.
وحشی.
چو دل را محرم اسرار کردندخموشی را امانتدار کردند.
وحشی.