خموشان

لغت نامه دهخدا

خموشان. [ خ َ ] ( اِ ) خاموشها. ساکتها.( یادداشت بخط مؤلف ). کنایه از مردگان :
رو به گورستان دمی خامش نشین
آن خموشان سخنگو را ببین.
مولوی.

خموشان. [ خ َ ] ( اِخ ) لقب درویش عبدالمجید خطاط معروف فارسی است. رجوع به نمونه خطوط خوش کتابخانه شاهنشاهی ایران شود.

فرهنگ فارسی

لقب درویش عبدالمجید خطاط معروف فارسی است .

پیشنهاد کاربران

بپرس