لغت نامه دهخدا
خمل. [ خ َ ] ( ع اِ ) ریشه. پرز. پرز جامه مخمل و جز آن. یقال : له خمل ؛ ای هدب. || شترمرغ نر. || نهالی گرد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || یک نوع ماهی است. ( منتهی الارب ). رجوع به خَمَل شود.
خمل. [ خ َ ] ( ع مص ) نهادن بُسْر را در سبوی و مانند آن تا نرم و پخته گردد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خمل. [ خ ِ ] ( ع اِ ) دوست خالص. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خمل. [ خ َ م َ ]( ع اِ ) ج ِ خامل. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || کوسج لُخم. جَمَل. سگ ماهی . ( یادداشت بخط مؤلف ).
خمل. [ خ ِ م ِ ] ( اِ ) رَزَک. نام گیاهی است به لهجه مردم آستارا و در زبان آلمانی نیز رزک را خمل نیز مینامند. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خمل. [ خ ُ ] ( ع اِ ) دوست خالص. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خِمل. رجوع به خمل شود.
فرهنگ فارسی
دوست خالص خمل
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
میوه نارس ، میوه سبز خرما
خمل یعنی به رطب قبل از رنگ خوردن خوشه ها خرما خمل می گویند
خمل :خرمای نارس ، زفت، .
خمل :خرمای نارس ، زفت، .
میوه نارس سبز رنگ خرما در زبان ملکی گالی بشکرد
خمل:[ اصطلاح طب سنتی ]به معنی پرز است و در ادویه هر چه شبیه به پرز بر سطح ظاهر آن باشد مانند آنچه بر روی به می باشد.