- امثال :
العوان لاتعلم الخمرة ؛ میانه سال محتاج به تعلیم خمارپوشی نیست. این مثل را درباره تجربه کار دانا گویند. ( منتهی الارب ).
|| پنهانی. ( ناظم الاطباء ). منه : جأنا علی خمرة؛ در پنهانی و خلوت ما را آمد.
خمرة. [ خ َ رَ ] ( ع اِ ) شراب. می. انگور که سکر آورد. خمر. || هرچه سکر آورد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خمر.
- خمرة صرف ؛ شراب خالص. شراب ناب. ( منتهی الارب ).
|| بوی خوش. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || جماعت مردم. ( منتهی الارب ). خمرةالناس.
خمرة. [ خ ُ رَ ] ( ع اِ ) مایه خمیر. || دردی نبیذ. || سجاده ای از برگ خرما بافته. || نوعی گیاه است مخصوص یمن. || گلغونه که زنان بر روی مالند. || کرب تب و صداع و اذیت آن. || بقیه مستی در سر. خمار. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || بوی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). یقال : وجدت خمرة الطیب ؛ ای ریحه خَمَرَه و کذلک : خمرةالطیب.( منتهی الارب ). || بوی خوش. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خِمرَه ، خَمَرَه.
خمرة. [ خ َ م َ رَ ] ( ع اِ ) بوی. ( منتهی الارب ). خُمرَه. یقال : وجدت خمرةالطیب و کذلک خمزةالطیب.
خمره. [ خ ُ رَ / رِ ] ( اِ ) خمچه. خمبره. خم کوچک. ( ناظم الاطباء ) : آچارها پیش آوردند و سر خمره ها بازکردند و چاشنی می دادند. ( تاریخ بیهقی ). و چون خمره شهد مسموم است و چشیدن آن کام خوش کند لیکن عاقبت بهلاکت کشد. ( کلیله و دمنه ).
استاد علی خمره بجویی دارد
چون من جگری و دست و رویی دارد.
؟
تا فرستد حق رسولی بنده ای دوغ را در خمره جنباننده ای.
مولوی.
- خمره اتوکشی ؛ نیم خمی یا پاره ای از خم که اتوکشان در زیر آن آتش کرده و جامه را برای هموار شدن یا برای نورد و چین پدید آوردن در آن بکار برند. ( یادداشت بخط مؤلف ).- امثال :
کاهل به آب نمیرفت وقتی هم که میرفت خمره میبرد ، نظیر: موش به سوراخ نمی رفت وقتی که میرفت جارو بدمش می بست.
مثل خمره اتوکشی است ؛ سری سخت بزرگ و بدترکیب دارد.بیشتر بخوانید ...