خمج

لغت نامه دهخدا

خمج. [ خ َ م َ ] ( ع اِمص ) بوی گرفتگی آب از درنگی. || فتور. سستی. || تباهی خرما. || تباهی دین. تباهی خو. || بدی ستایش. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خمج. [ ] ( اِخ ) شهری است از خزران با باره محکم و نعمت. ( حدود العالم ).

پیشنهاد کاربران

بپرس