خلیس

لغت نامه دهخدا

خلیس. [ خ َ ] ( ع ص ، اِ ) گیاه خشکی که گیاه تر از بن آن رسته و بهم آمیخته باشد. || گیاه خشک زردشده. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || مرد سپیدی که سپیدی وی با سیاهی آمیخته باشد.( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ): امراءة خلیس ؛ زن سپیدی که سپیدی آن بسیاهی آمیخته باشد. ( منتهی الارب ).

خلیس. [ خ َ] ( ص ، اِ ) بهم آمیخته. دو چیز درهم آمیخته و مختلط همچون مروارید و لعل. رجوع به خلیش شود. || میوه تر و خشک. || چوب تر و خشک. || ماش. برنج و امثال آن. || ریش دوموی. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).

پیشنهاد کاربران

خُ. بیشتر همراه با تر می آید. تر خلیس: خیلی تر. خیس شدن به گویش کازرونی ( ع. ش )

بپرس