خلیده دل. [ خ َ دَ / دِ دِ] ( ص مرکب ) مجروح دل. کنایه از دلشکسته : بکوه و بصحرا نهادند روی همی شد خلیده دل و راه جوی.فردوسی.وز آنجا بجیحون نهادند روی خلیده دل و با غم و گفتگوی.فردوسی.همیشه خلیده دل و راه جوی ز لشکر سوی دژ نهادند روی.فردوسی.