کآسمان آسمانه ای است خلنگ.
فرخی.
تا برآید لخت لخت از کوه میغ میغگون آسمان آس رنگ از رنگ او گردد خلنگ.
منوچهری.
|| ( اِ ) نوعی فیروزه است. خلنج. ( از نخبةالدهر دمشقی ). || درختی است که صمغ آن کهرباست. خلنج. ( یادداشت بخط مؤلف ). || خس و خار. خار و خس. ( از یادداشت بخط مؤلف ). || بزبان مردمان مازندران چوبی که کودکان بر آن سوار شوند. کعابه. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِمص ) گرفتگی اعضاء را گویند. ( از آنندراج ). خلنج.