کرد کون تو بدان علت بد
همه شلوار تو رنگین و خلنج.
سوزنی.
عبداﷲ عباس گفت : سگ ایشان سرخ بود گفت : زرد بود... کلبی گفت : خلنج بود. ( فتوح ج 3 ص 411 ). || نوعی فیروزه باشد. ( نقل از نخبةالدهر دمشقی ). جزع. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به الجماهر بیرونی شود.خلنج. [ خ ِ ل َ ] ( اِ ) کبوتری که تمام آن سیاه باشد مگر یک یا دو پراز بال آن که سپیده بود. ( از ناظم الاطباء ). || هر چیز دورنگ و ابلق. خَلَنج ( ناظم الاطباء ).
خلنج. [ خ ِ ل ِ ] ( اِمص ) نشکنج. عمل گرفتن عضوی و کندن به ناخن. ( ناظم الاطباء ). نیشگون. ( یادداشت بخط مؤلف ). || خوابیدگی و بی حسی عضوی. ( ناظم الاطباء ).