خلمه

لغت نامه دهخدا

( خلمة ) خلمة. [ خ ِ م َ ] ( ع ص ) چرنده. ( از منتهی الارب ). منه : ابل خلمة؛ شتران چرنده. ( منتهی الارب ).
خلمه. [ خ ُ م َ / م ِ ] ( اِ ) گره سر عصا را گویند. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). || سرچوگان که خمیده است. ( فرهنگ جهانگیری ) :
بود بیدی که نه در خلمه چوگان آمد.
شرف شفروه ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

چرنده منه : ابل خلمه شتران چرنده

پیشنهاد کاربران

خَلمَه: ( درگویش گوغر خِلِمِه ) بزغاله وبره های کوچک. دام سبک خردسال.
نمونه:تاصدای خلمه درصدای رمه هوش را کلافه نکرده است. ( کلیدر ج۸ص۲۱۴۹ ) محمدجعفر نقوی
خلَمَه/kh'lămă : گله بره، بزغاله های شیر خوار.
زبانزد:
پسرم آنجاست، دارد خلمه می چراند.
کلیدر
محمود دولت آبادی
در اصل خرد رمه بوده است چون به بره و بزغاله هایی که جدا از مدران خود به چرا می روند خلمه میگویند و گله خلمه را شب ها به آغل می اورند و پیش از اذان صبح باز به بیابان می برند ولی به عقیده حقیر خرد رمه بوده که شده خرمه یا خلمه

بپرس