با سخن گفتن تو هر سخنی باخلل است
با ستود خرد تو خرد خلق سقیم.
فرخی.
گرت نباید بد وخطا و خلل عادت کن بی بدی و بی خللی.
ناصرخسرو.
بر خللی سخت هیچ خشم مگیراز من اگر گفتمت که بر خللی.
ناصرخسرو.
ملاح گفت : کشتی راخللی هست یکی از شما باید که بدین ستون رود. ( گلستان سعدی ). || نقصان. ( یادداشت بخط مؤلف ) : هر کسی... مرکب است از چهار چیز... و هرگاه که یک چیز از آنرا خلل افتد ترازوی راست نهاده بگشت. ( تاریخ بیهقی ). خشم لشکر این پادشاه ( ناطقه ) است. که بدیشان خللها را دریابد و ثغور را استوار کند. ( تاریخ بیهقی ).بگشای زلف تافتن اندر فتد بروز
بنمای روی تا بشب اندر فتد خلل.
سوزنی.
- باخلل ؛ بانقصان : چون بوذرجمهر حکیم از دین گبرکان دست بداشت که دینی باخلل بوده است. ( تاریخ بیهقی ). || پریشانی ، نابسامانی. ( یادداشت بخط مؤلف ) : از فرایض احکام جهانداری آنست که بتلافی خللها... مبادرت نموده شود. ( کلیله و دمنه ) و خللی به اوساط و اذناب و اطراف و حواشی آن راه نتوانست داد. ( کلیله و دمنه ). اگر بی هنران خدمت اسلاف را وسیلت سیادت سازند، خلل بکارها راه یابد. ( کلیله و دمنه ). از حضرت بخارا حسام الدوله تاش را بازخواندند تا تلافی آن خلل و تدارک آن حال بکند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
خلل ببزم محبت از آن زمان افتاد
که خوب و بد بهم آمیختند و پیوستند.
عطار.
|| خطا. زلت. گناه. ( از یادداشت بخط مؤلف ) : نی در نبات این بدلی آمد از قدر
نه در نجوم آن خللی آمد از قضا.
خاقانی.
طبع جهان از خلل آبستن است گر خللی رفت خطا بر من است.
نظامی.
باده تو خوردی گنه زهر چیست ؟جرم تو کردی خلل دهر چیست ؟
نظامی.
و ملامت کردن گرفت که در شرف انسان چه خلل دیدی که خوی بهائم گرفتی. ( گلستان سعدی ).- بی خللی ؛ بی خطایی :
کار ما را عنایت ازلی بیشتر بخوانید ...