خلع کردن


مترادف خلع کردن: برکنار کردن، معزول کردن، منفصل کردن، عزل کردن ، کندن، برکندن، بیرون آوردن لباس و

متضاد خلع کردن: گماشتن، برگماشتن، منصوب کردن

برابر پارسی: برکنار کردن

معنی انگلیسی:
depose, expel, strip, unclothe, to depose

لغت نامه دهخدا

خلع کردن. [ خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بر کنار کردن. معزول کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و آن پادشاه را نیز کس نشانده بودند، خلع کردند. ( فارسنامه ابن البلخی ). || برکندن. قلع کردن. || بیرون کشیدن. || بازکردن جامه را از تن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

بر کنار کردن معزول کردن

مترادف ها

depose (فعل)
عزل نمودن، خلع کردن، عزل کردن

dethrone (فعل)
خلع کردن، عزل کردن

فارسی به عربی

اخلع

پیشنهاد کاربران

بپرس