خلش

لغت نامه دهخدا

خلش. [ خ َ ل ِ ] ( اِمص ) عمل خلیدن.( از ناظم الاطباء ) ( یادداشت بخط مؤلف ) :
جانب دیگر خلش آغاز کرد
باز قزوینی فغانی ساز کرد.
مولوی.
|| فرورفتگی چیزی بجایی بنحوی که مجروح گرداند، مانند فرورفتگی خار بعضو آدمی. || انقطاع. || اندیشه و گمان و شبهه. || ریش و جراحت. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز در جایی .
عمل خلیدن یا اندیشه و گمان و شبهه

فرهنگ معین

(خَ لِ ) (اِمص . ) فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز در جایی .

فرهنگ عمید

فرورفتن چیزی نوک تیز در بدن یا چیز دیگر: جانب دیگر خلش آغاز کرد / باز قزوینی فغان را ساز کرد (مولوی: ۱۵۶ ).

مترادف ها

puncture (اسم)
سوراخ، پنچر، خلش

فارسی به عربی

لدغة

پیشنهاد کاربران

خلش/خلیدن
عشق صورت در دل شه زادگان
چون خلش می کرد مانند سنان
خَلِش:فرو رفتن شیء تیزی در چیزی.
نمونه: اما تدبیر را قلب خونین خاک به خَلش دشنه ای، چهره ء نیلی آسمان را آتش زد ( کلیدر ج۱۰ص۲۷۹۷ )
پوزش بسیار ازبرای نادرستی واشتباه چاپی درشاهدی که آوردم ، دربالا👆
. . .
جانب دیگرخلش، آغازکرد/بازقزوینی، فغان راسازکرد!
خلش : اسم مصدرازخلیدن ، مولوی نیزدرمثنوی
درداستان کبودی زدن شیرمرپهلوان قزوینی راگوید:
جانب دیگرخلش آغازکرد/
بازقزوینی خلش راسازکرد!/
درسبزواربگفته استادشفیق سراینده سبزواری
ودرگویش آن سامان،
...
[مشاهده متن کامل]

سیخ چوبی سرتیزیا خس که تیزباشدو درتن فرورفته وبخلداست نیز درگویش خراسان ، بخشی ازبازی کودکانه به نام گاوگذل پندیل خلش راگویند! - >پندیل

بپرس