خلجان
/xalajAn/
مترادف خلجان: تپش، لرزش، اضطراب، دلهره، نگرانی، بیم، آرزو، رغبت، خارخار، خواهش، میل، محبت، عشق، مودت، پریدن چشم، به خاطر درآمدن، به خاطررسیدن، به ذهن خطور کردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
خلجان. [ خ َ ل َ ] ( ع مص ) پریدن چشم. ( منتهی الارب ).
خلجان. [ خ َ ل َ ] ( ع اِمص ) مودت. محبت. عشق. ( ناظم الاطباء ). || خواهش. آرزو. || خارخار. || میل خاطر. رغبت. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ).
خلجان. [ خ ِ ل ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سرورود بخش اسکو شهرستان تبریز. دارای 3295 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات ، کشمش ، سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی شال بافی.راه آن شوسه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
خلجان.[ خ َ ل َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان فعله کری بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاه. دارای 110 تن سکنه. آب آن از رودخانه گاورود و محصول آنجا غلات ، حبوبات و توتون. شغل اهالی زراعت ، قالیچه و جاجیم و پلاس بافی و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
فرهنگ فارسی
دهی است از دهستان فعله کری بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان . دارای ۱۱٠ تن سکنه . آب آن از رودخانه گاورود و محصول آن غلات و حبوبات و توتون . شغل اهالی زراعت و قالیچه و جاجیم و پلاس بافی و راه مالرو است .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. اضطراب.
پیشنهاد کاربران
رجوع به اخلچ و خلیج در لغت نامه دهخدا
جای داشتن، جاری بودن، وجود داشتن
مثال: این موضوع در دل من خلجان دارد یعنی این موضوع در دل من وجود دارد یا جاری است یا جای دارد.
مثال: این موضوع در دل من خلجان دارد یعنی این موضوع در دل من وجود دارد یا جاری است یا جای دارد.
( خَ لَ ) [ ع . ] ( مص ل . ) 1 - لرزیدن ، تکان خوردن . 2 - اضطراب . 3 - ( اِ. ) میل خاطر، خواهش چیزی .
خلجان بهشت من است
خلجان به معنی دور خودش چرخیدن است یعنی مابین دوآبراه سرازیر از دامنه کوه وبخاطر فراوان بودن آب آسیاب آبی هم داشته است نوام آسیابان آن حبیب الله بوده