خلاوه

لغت نامه دهخدا

خلاوه. [ خ َ / خ ِ وَ / وِ ] ( ص ) سرگشته. حیران. سراسیمه. دنگ. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جهانگیری ) :
حریف جنگ گزیند تو هم درآ در جنگ
چو سگ صداع کند تن مزن برآ در سنگ
بخویش آی و چنین خویش را خلاوه مکن
که اینت گوید گول است و آنت گوید دنگ.
مولوی.

فرهنگ فارسی

سرگشته حیران سراسیمه

فرهنگ عمید

سرگشته، حیران، سراسیمه: به خویش آی و چنین خویش را خلاوه مکن / که اینت گوید گول است و آنت گوید دنگ (مولوی۳: ۱۴۸۳ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس