خلاندن


مترادف خلاندن: فرو بردن، خلانیدن

لغت نامه دهخدا

خلاندن. [ خ َ دَ ] ( مص ) درج کردن. نشاندن. داخل کردن. در میان نهادن. بزور داخل کردن. خرد کردن. خلانیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
هر خسته ای که راست شود جز بدین مبند
هر بسته ای که کژ شودت جز بدان مخل.
سوزنی.
همی در خلاندی بپهلوی من.
سعدی.
|| محکم کردن. خلانیدن. || نصب کردن. خلانیدن. || رهانیدن. خلانیدن. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر .
درج کردن نشاندن داخل کردن

فرهنگ معین

(خَ دَ ) (مص م . ) نک خلانیدن .

فرهنگ عمید

فروکردن چیزی باریک و نوک تیز مانندِ سوزن و خار در بدن یا چیز دیگر.

پیشنهاد کاربران

خَلاندن:به زور داخل کردن چیزی. فرو کردن چیزی تیز ونازک دربدن و. . .
نمونه: بهتر آن می دید تاهم امشب خار سخن درجان یار بخلاند. ( کلیدر ج۷ص۲۱۰۴ )
محمدجعفر نقوی
خُلاندَن. خُل کردن.

بپرس