خلال

/xalAl/

مترادف خلال: اثنا، جریان، حین، ضمن، طی، میان، هنگام، تباهی ها، فسادها، خصایل، خصلت ها، خوی ها، منش ها، تکه چوب نازک، بریده پوست نارنج و نارنگی، دندان پاک کن

برابر پارسی: درمیان

لغت نامه دهخدا

خلال. [ خ َ ] ( ع اِ ) غوره خرما. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).

خلال. [ خ ِ / خ َ ] ( ع اِ ) درمیان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب )( ملخص اللغات حسن خطیب ). ضمن. طی. بین :
گفته شد آن داستان معنوی
پیش ازین اندر خلال مثنوی.
- خلال الدار ؛ گرداگرد حدود خانه و مابین بیوتات خانه. ( منتهی الارب ).
- در خلال این جماعت ؛ در بین این جمع.
- در خلال این مدت ؛ در اثنای این مدت.
|| خِلال. ج ِ خل و خَلّة و خِلّة و خُلّة و خُلَل. ( منتهی الارب ). || آنچه بدان سوراخ کنند. ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، اخلة. || میل دندان کاو. ( منتهی الارب ). چوب یا استخوان یا فلزی با نوک باریک که برای بیرون کرن خرده های غذا که در میان دندانها ماند بکار برند. دندان فریش. دندان افریز.چوچو در لغت مردم رشت و انزلی. ( یادداشت بخط مؤلف ): از آن خلال کنند. ( کلیله و دمنه ).
گر خلال بن دندان شدنم نگذارند.
خاقانی.
عیسی خلال کرده از خارهای گلبن.
خاقانی.
- خلال کردن ؛ درآوردن خرده غذا از میان دندانها بوسیله خلال.
|| خلاشه. ( ناظم الاطباء ). چوب باریک و لاغرو کوچک :
حدیثی بود مایه کارزار
خلالی ستونی کند روزگار.
فردوسی.
بقا بادش چندان که ز فرسودن ایام
شود کوه دماوند بکردار خلالی.
فرخی.
همی بالدت تن سپیداروار
ز بی دانشی مانده جان چون خلال.
ناصرخسرو.
نعت وصلت ار شبی روزی من کند فلک
باز رهانم از هوس این تن چون خلال را.
فلکی شروانی.
بدر او هلالی وشخص او خلالی شده است. ( سندبادنامه ص 194 ). همچنانکه پدر سعد تو بعد از نودساله عمر و پادشاهی طبرستان سخن بسمع قبول اصغاء فرمودی و در آن بخلالی خیالی را مجال نبودی. ( تاریخ طبرستان نامه تنسر ).
وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خلالی.
سعدی ( بدایع ).
ز دور فلک بدر رویش هلال
ز جور زمان سرو قدش خلال.
سعدی ( بوستان ).
- خلال بادام ؛ بادام را هر سه پوست بازکنند و پس از تر نهادن یک شبانروز بقطعات باریک و تنک به دراز برند و در نقل و گز وپلو و شله زرد و مطنجن و غیره کنند. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خلال پرتقال ؛ پوست پرتقال بپاره های باریک کنند برای ساختن مربا. ( یادداشت بخط مؤلف ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع خله ( خلت ) : خصلتها خویها منشها .
نام او حسن بن محمد بن حسن مکنی به ابو محمد و معروف به خلال است .

فرهنگ معین

(خِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - چوب باریکی که لای چیزی گذارند. ۲ - چوب باریکی که با آن خردة غذای مانده در لای دندان ها را خارج کنند. ۳ - میانة چیزی .
(خِ ) [ ع . ] (اِ. ) ج . خلل ، تباهی ها، فسادها.

فرهنگ عمید

۱. هرچیزی که به صورت باریک بریده شده است: خلال بادام.
۲. چوب باریکی که با آن لای دندان ها را تمیز می کنند، خلال دندان.
۳. [قدیمی] چوب باریک.
خوی ها، خصلت ها.
میانۀ چیزی، بین.

گویش مازنی

/Khelaal/ کیسه گونی - خلال دندان ۳کیسه ی پنبه که از کیسه گونی بزرگتر و گشادتر است & کیسه هایی که از گونی درست شود و در آن غلات و حبوبات ریزند

واژه نامه بختیاریکا

هلیل

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خِلال به کسر خاء نوعی چوب برای تمیز کردن لای دندان است.‏ از آن در بابهای طهارت، صوم و اطعمه و اشربه سخن گفته‏اند.
خِلال باریکه‏ای از چوب برای تمیز کردن لای دندانها می باشد.
احکام خلال
خلال کردن دندانها بعد از غذا و نیز آماده کردن آن برای میهمان مستحب است و از حقوق وی بر میزبان به شمار می‏رود. خلال کردن با چوب انار، ریحان، آس، برگ خرما و نی مکروه است.
دور انداختن آنچه با خلال از لای دندانها بیرون می‏آید، مستحب و خوردن آن مکروه است.
خونی که براثر خلال از بن دندانها بیرون می‏آید موجب بطلان وضو نیست، لیکن بعضی وضو گرفتن پس از آن را مستحب دانسته‏اند. برخی، استحباب را به صورت ناخوشایندی طبع از آن مقیّد کرده‏اند.
بنابر مشهور، پاک کردن زیر ناخن میت با خلال مکروه است. برخی آن را حرام دانسته‏اند.
کسی که قصد گرفتن روزه دارد واجب نیست بعد از غذا خلال کند، هرچند احتمال دهد بر اثر خلال نکردن، غذای باقی مانده لای دندانها به حلق فرو رود.
فرو رفتن سهوی آن نیز در اثنای روز موجب بطلان روزه نمی‏شود؛ لیکن اگر بداند با خلال نکردن، غذای باقی مانده لای دندانها به حلق فرو می‏رود، خلال کردن واجب و در صورت فرو رفتن به حلق، روزه باطل می‏گردد. برخی در این صورت، ترک خلال را موجب بطلان روزه دانسته‏اند، هرچند غذا به حلق فرو نرود و در صورت فرو رفتن علاوه بر حکم به بطلان روزه، کفاره را نیز ثابت دانسته‏اند.


[ویکی الکتاب] معنی خِلَالٌ: شکافها (جمع خلة )
ریشه کلمه:
خلل (۱۳ بار)

دانشنامه عمومی

تراشهٔ پوست برخی میوه ها مانند پرتقال و نارنج یا برخی خشکبار مانند پسته و بادام را خَلال می گویند.
از خلال در آشپزی برای خوش طعم سازی مرباها، خورش ها و امثال آن استفاده می شود و در تهیه کوکتل های الکلی نیز با افزودن خلال به نوشیدنی طعم بیشتری می دهند.
در مورد مرکبات، معمولاً سعی می شود به هنگام خلال کردن پوست، بخش سفیدی زیر پوست کمتر وارد خلال شود زیرا این قسمت مقداری تلخی دارد.
برای خلال کردن از رنده یا خلال کن، یا کارد استفاده می شود.
در لغتنامه دهخدا در خصوص انواع خلال آمده است:
عکس خلالعکس خلالعکس خلال
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

interval (اسم)
وقفه، ایست، فاصله، فرجه، مدت، فترت، خلال

slice (اسم)
برش، باریکه، تکه، لقمه، قاش، گوه، خلال، قاچ، مرهم کش

pick (اسم)
کلنگ، خلال، مضراب، زخمه، هر نوع الت نوک تیز

فارسی به عربی

فترة , قشرة

پیشنهاد کاربران

به واژه شهر از نوشته های بنده ( عارف طاهری ) بروید تا ببینید چرا حرارت از شرارت امده و شده گرما
شراره - = شر اره ( بیار = > آر => آره ) پس شراره شده اتش ( توافق شده شراره شود آإتش چون زبان یک پدیده توافقی می باشد )
...
[مشاهده متن کامل]

پس از آن جا که #شهر را اگر بروید بخوانید متوجه میشوید برای شور و تندی ناشی از آتش دیگر نمیتوانستند از واژه هایی که هر یک به یک نمادی توافق و استفاده شد بهره ببرند واژه حرارت از شرارت زاییده شد و به گرما ( اثر ناشی از تکاپو و جاری و ساری بودن ) اطلاق شد.
از نشانه های دیگر اینکه حرارت نمیتواند جر این باشد اینست که حُر دو واجی میباشد و دو واجی ها ریشه ایرانی دارند
نشانه دیگر اینست که واژه حریر را داریم که به نازکی اشاره دارد - نازکی چیزی که اثر مقابلش گرماست
نشانه دیگر اینست که واژه هِل / هلهله را داریم که از پِل / پِلپِل آمده و در پِلاپِل ( فلافل امروزی ) یعنی تند و گرم و اصلا خود فلفل همان پِلپِل بوده پس فهمیدیم هلهله از پلپله آمده و خود هِل از پِل یا فِل پس هریر میتواند همان هلیل باشد و باز از همینروست که واژه خلیل / خیلی /خیل / خُل میشود زیاد یا همان تند و برای همین هست که به کسی که زیاد میداند میگویند خُل شده ( یعنی از روی زیادی دانستن گیج شده ) ببینید چطوره زبان ساخته شده شگفت زده میشوید
امروزه به خیل گروه میگویند یعنی تعداد زیاد که باز هم گپ و گفت مرا می رساند
خیلی = زیاد
خیل = گروه
خیال = انچه در ما جمع شده ( انباشت فکری )
همچنین واژه خلاء که بسیاری خالی / مخیله / تخیل / اخلال ( مثلا میانه ) / تخیل / و خیالی که بدان پرداخته شد از همین خل ساخته شده اند
خیال پردازی یعنی زیاد پردازی ؛ جالب اینکه در زبان فارسی به فکر کردن - - > اندیشیدن گفته شده و اند ایش تن ( مانند اندیشه ) = ( اند = and نشانه ضریب بستن در زبان لاتین برابر واو = و در
زبان های ایرانی جهت ضریب بستن و شدت دادن ؛ حتی ضریب = and میشود ) خیلی ایش ( برابر ویش / wish / وست / خوست / خواست / بیش که نشانه ازدیاد و بیشتر خواستن را دارد ) => فکر کردن = اندیشیدن یعنی زیاد خواستن ؛ از طرفی واژه پند یا پندار را داریم که پند همان fan است . فن یا هوادار در پنکه نیز وجود دارد . در پنچر شدن و پنجره نیز وجود دارد که همگی به هوا اشاره دارند => پندار یعنی هواداشتن ؛ اینکه میگن هوا برت داشت یعنی فکر و خیال و هوا بسرت زد ؛ از همینرو همچنان در اشعار ایرانی در هوای تو بودن = ارزو و فکر تو را داشتن و همچنین در زبان کردی به ارزو هیوا گفته میشود که همان هوای فارسی است => خلا و شاخات بدست آمده از آن همانند مثال هایی که زده شد به دو چیز اشاره دارد
1 - هوا / فضا
2 - آرزو / خواست / بیشتر / خیلی / فکر کردن /اندیشیدن / پنداشتن و . . .
=> خالی = هوایی یعنی چیزی که درش هوا و باد است نه چیز دیگه ؛ امروزه واژه باد و بروت نشانه خالی بندی میباشد و همه اینها نشان دهند درستی گفتار بنده میباشد.

خلال در اصطلاح خراسان شمالی:
به کیسه گونی های بسیار بزرگ که برای حمل کاه استفاده گردد، گویند.
رشتک
خلال ( Cossettes ) :[صنعت قند]نوار باریکی از چغندر که با استفاده از دستگاه آسیاب خلال یا خلال کننده ( slicer ) تهیه می شود.
خِلالِ:از طریق . از میان
( خِ ) [ ع . ] هم خانواده کلمه ی خلیل به معنای دوستی، خلیل الله از القاب حضرت ابراهیم علیه السلام و به معنای دوست خداست معنی کلمه ی خلال در آیه معروف، یَوْمٌ لَّا بَیْعٌ فِیهِ وَلَا خِلَالٌ هم به معنای دوستی است. خِلال. ج ِ خل و خَلّة و خِلّة و خُلّة و خُلَل. اما معنی خلت
...
[مشاهده متن کامل]

( خِ لَّ ) [ ع . خُلَّة ] ( اسم ) ۱ - تخلل دوستی است در دل و مقام محبت ارفع از مقام خلت است ۲ - دوستی بسیار نزدیک ( اصل آن از خلت به معنی فقر وحاجت است وبه رابطه دوستی که چنان نزدیک باشد که انسان تنها حوائجش را به او بگوید نیز اطلاق می گردد )
معنی خَلِیلاًَ: دوست بسیار نزدیک ( کلمه خلیل از نظر مصداق ، خصوصیتر از کلمه صدیق است . چون دو نفر دوست همین که در دوستی و رفاقت صادق باشند ، کلمه صدیق بر آندو صادق است ، ولی باین مقدار آندو را خلیل نمیگویند ، بلکه وقتی یکی از آندو را خلیل دیگری مینامند ، که حوائج خود را جز باو نگوید ، چون خلت بمعنای فقر و حاجت است )

پشت/ گذر
نمونه : در خلال این سالها = در گذر این سالها/ ( در طول مدتی که این سالها در حال گذر بوده اند ) / در پشت این سالها ( در مدت زمان ای سالها )

بپرس