( خلاف آمد ) خلاف آمد. [ خ ِ / خ َ م َ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) کنایه از ناموافق. ناسازگار. غیر مطابق : هرچه خلاف آمد عادت بود قافله سالار سعادت بود.
نظامی.
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم.
حافظ.
فرهنگ فارسی
( خلاف آمد ) کنایه از ناموافق ناسازگار
پیشنهاد کاربران
ناسازگار، نا همسان، نا همگون، پادواژه، در برابر، روبرو از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم