خلاف

/xalAf/

مترادف خلاف: ضد، عکس، مباین، نقیض، مخالف، مغایر، ناسازگار، ناساز ، تخطی، تخلف، سرپیچی، جرم، گناه، ناروا، ناحق ، خطا، لغزش ، دروغ، نادرست ناراست ، ناشایست ، مخالفت، اختلا

متضاد خلاف: موافق، سازگار، حق، صواب، راست، شایست

برابر پارسی: وارونه، ناهمگون، نارو، سرپیچی، ناسازگار، نایکسان

معنی انگلیسی:
minor offence, diversity, dispute, contrary, opposite, minor(or petty)offence

لغت نامه دهخدا

خلاف. [ خ ِ ] ( ع مص ) مخالفت کردن. منه : خالفه مخالفةً و خلافاً. || واپس ایستاده شدن. || موافقت نکردن. منه : خالفها الی موضع آخر. || نزد زن کسی به پنهانی رفتن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). منه : هو یخالف فلانة؛ او میرود نزدیک فلان زن در غیاب شوهرش.

خلاف. [ خ ِ ] ( ع اِ ) نوعی از بید است. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). درخت بید را گویند. چنین گویند که در عهد قدیم تخم او در زمین افتاده و بخلاف معهود درخت او برآمد و بزرگ شد. بدین سبب ، عرب او را خلاف نام نهاد و این تعریف خلیل بن احمد است و گفته اند از انواع نبات هرچه تلخ بوده طبع او گرم بوده الا بید که سرد است بدین واسطه او را خلاف گفته اند و شعری ایراد کرده اند:
کل مر ماخلا الصفصافا
مسخن یدعی کذاک خلافا.
( ترجمه صیدنه ).
خلاف نوعی از بید است نه بید . ( منتهی الارب ). || آستین پیراهن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). آستین قمیص. ( یادداشت بخط مؤلف ). || عکس. مقابل. ( ناظم الاطباء ). واروی. باشگونه. ضد. ( یادداشت بخط مؤلف ) : یا تأویل کنم و بزبان گویم خلاف آنچه در دلست... لازم باد بر من زیارت خانه خدا. ( تاریخ بیهقی ).
من این رندان و مستان دوست دارم
خلاف پارسایان و خطیبان.
سعدی ( طیبات ).
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصائی
خلاف من که بگرفتست دامن در مغیلانم.
سعدی ( طیبات ).
نفس پروردن خلاف رای هر عاقل بود.
سعدی ( طیبات ).
همه سلامت نفس آرزو کند مردم
خلاف من که بجان می خرم بلائی را.
سعدی.
گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من
گرفته آستین من که دست از دامنش مگسل.
سعدی ( طیبات ).
خلاف رای سلطان رأی جستن
بخون خویش باشد دست شستن.
سعدی ( گلستان ).
- بخلاف ؛ بضد. مقابل. در مقابل. بعکس :
آنجای حشمتی باید هرچه تمامتر به آن کار پیش رود؛ اگر بخلاف این باشد زبون گیرند. ( تاریخ بیهقی ). حال پادشاهان این خاندان... بخلاف آنست. ( تاریخ بیهقی ). مرد... توبه کرده است که بخلاف این مستوره که دعای او را حجابی نیست ، کار نپیوندد. ( کلیله و دمنه ).
یا بخلافم همه کاری بکن.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) نا سازی نا سازگاری سرپیچی مقابل موافقت . ۲ - ( صفت ) ناهمتا مخالف عکس ضد مقابل موافق یا بر خلاف ... بر عکس ضد. ۳ - ناحق دورغ . ۴ - یکی از شعب فن جدل که کیفیت ایراد حجتهای شرعی و دفع شبهات با ایراد براهین قطعی شناخته شود . عملی نا شایسته که مجازاتش حبس تکدیری از ده تا ( ? ) روز یا غرامت تا دویست ریال است .
ستیزه جوی جنگجو خصیم

فرهنگ معین

(خِ ) [ ع . ] ۱ - (اِمص . ) ناسازی ، مخالفت . ۲ - (ص . ) ضد، مخالف . ۳ - ناحق ، دروغ .

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ وفاق] ناسازگاری، مخالفت.
۲. (اسم، صفت ) عمل ناشایست .
۳. (اسم ) (حقوق ) جرم پایین تر از جنحه.
۴. (اسم، صفت ) سخن ناحق و دروغ.
۵. (اسم، صفت ) [عامیانه] بزه کار، خلافکار.
۶. (اسم ) (زیست شناسی ) [قدیمی] نوعی درخت بید.
* برخلافِ: (حرف اضافه ) برعکسِ، ضدِ.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی خِلَافَ: مخالفت - برعکس هم -بعد
معنی تَمَاماً: برای تمام و کامل کردن(تمام بودن هر چیز منتهی شدن آن به حدی است که دیگر احتیاج به چیزی خارج از خود نباشد ، به خلاف ناقص که محتاج به چیزی خارج از ذات خودش است تا او را تمام کند . )
معنی عَلِمَ: دانست(علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
معنی یَعْلَمُونَ: می دانند (علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
معنی نَسْخَرُ مِنکُمْ: شما را مسخره می کنیم - شما را وادار به انجام کاری خلاف میل باطنیتان می کنیم (سخریه به معنای این است که انسان کاری را بر خلاف آنچه در باطن دارد انجام دهد ، بطوری که هر بینندهای به کم عقلی انجام دهنده آن کار پی ببرد ، و از همین باب است کلمه تسخیر چون ت...
معنی مَا عَلِمْتُ: نمی دانم - نمی شناسم (علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
معنی مَا عَلِمْنَا: نمی دانیم - نمی شناسیم (علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
معنی تَعْلَمَ: تا بدانی - تا بشناسی(علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
معنی تَعْلَمُ: می دانی(علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
معنی تَعْلَمُنَّ: تا کاملاً بدانید(علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
معنی تَعْلَمُواْ: تا بدانید(علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
معنی تَعْلَمُونَ: می دانید(علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
ریشه کلمه:
خلف (۱۲۷ بار)

«خالِف» به معنای «متخلف» است، و اشاره به کسانی است که در میدان جهاد، با عذر و یا بدون عذر، شرکت نداشتند. بعضی نیز گفته اند: «خالِف»، به معنای «مخالف» است; اشاره به این که شما هم بروید و با گروه مخالفان همصدا شوید. این کلمه را به معنای «فاسد» نیز تفسیر کرده اند; چه این که در لغت، «خلوف» به معنای فساد و «خالف» به معنای فاسد آمده است. این احتمال نیز وجود دارد که همه معانی بالا از این کلمه در آیه فوق اراده شده باشد; چرا که گروه منافقان و دوستان آنان، دارای تمام این صفات رذیله بوده اند.

دانشنامه آزاد فارسی

خلاف (misdemeanour)
اصطلاحی در قانون جزا. قبل از اجرای قانون مجازات اسلامی در ایران، جرائم به سه دسته جنایت، جنحه و خلاف تقسیم می شد، اما با تصویب قانون مجازات اسلامی، جرائم بر حسب مجازات آن ها تقسیم بندی شده است: جرائم حدود، قصاص، دیات، تعزیرات (← مجازات). در حقوق امریکا، جرمی است کوچک تر از جنایت۱. مجازات خلاف نسبتاً کم است، مانند پرداخت جزای نقدی یا زندان کوتاه مدت یا الزام به انجام خدمات اجتماعی، درحالی که مجازات جرایم جنایی سخت تر و شدیدتر است، از قبیل زندان به مدت یک سال یا بیشتر تا محکومیت به اعدام. در انگلستان، این اصطلاح مهجور است.
felony

مترادف ها

foul (اسم)
حیله، خلاف، جرزنی، بازی بیقاعده

lie (اسم)
وضع، دروغ، چگونگی، افتادن، کذب، خلاف

misdeed (اسم)
گناه، جرم، بزه، بدکرداری، خلاف، بد رفتاری، سوء عمل

wrongdoing (اسم)
خلاف، خطا کاری، عمل پست و شیطنت امیز

فارسی به عربی

اثم , خطا , مضاد

پیشنهاد کاربران

برابرواژه ی چند دانش واژه ( اصطلاح ) در فلسفه:
برابری: تقابل.
ناساز و ناسازی: منافی و منافات.
انیسان و انیسانی: مخالف و تخالف.
داره و نبود داره: ملکه و عدم ملکه.
پادینه و پادینگی: نقیض و تناقض.
...
[مشاهده متن کامل]

آخشیگ و آخشیگی: ضد و تضاد.
بازبسته و بازبستگی: مضاف و تضایف.
امیدوارم سودمند بوده باشد، دوستان بزرگوار، برای هر یک از این واژگان نمونه هایی دیده ام در دانشنامه ی علایی پورسینا و شاهنامه و. . . لیک برای این که سخن به درازا کشیده نشود به همین اندازه بسنده می کنم.
پارسی توان واژه سازی بالایی دارد. . .

بیشتر مردم اینو اشتباه تلفظ میکنن. تلفظ درستش خِلاف هست و نه خَلاف
تلفظ: ( خِ )
[ عربی ]

۱ - ( اِمص. ) ناسازی
مخالفت.
۲ - ( ص. ) ضد
مخالف.
۳ - ناحق
دروغ.
به خلاف، برعکس: به وارون.
هم خلاف و هم عکس واژه ای تازی ( عربی ) اند. پارسی را پاس بداریم.
موافقت نکردن ، وفاق نکردن ، ناسازگاری کردن
متفاوت
پادسو
و
پات سو
بهترین گزینه های پارسی است
بر خلاف این امر : بر عکس
عکس واژه ای ایرانی است
خلاف کار : قانون شکن
در پارسی " ناروا " ، نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
نارواکاری = خلاف کاری
نارواگری = تخلف
داتاز ناروایی = خلاف قانون

بپرس