خلاعت


مترادف خلاعت: پریشانی، نابسامانی، نافرمانی، خودرایی، خودسری، خودکامی، خویشتن کامی، افسارگسیختگی

لغت نامه دهخدا

خلاعت. [ خ ِ ع َ ] ( ع مص ) از مرض غم خوردن. ( غیاث اللغات ). || ( اِمص ) گسستگی. || ناپارسائی. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خلاعت. [ خ َ ع َ ] ( ع اِمص ) ناسامانی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به خلاعة در این لغت نامه شود. || ( مص )از فرمان مادر و پدر بیرون آمدن. رجوع به خلاعة در این لغت نامه شود. || پریشان شدن. || فسق و فجور کردن. ( از غیاث اللغات ). || شور فراق داشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
گفت تاب فرقتم زین پس نماند
صبر کی داند خلاعت را نشاند.
مولوی.

خلاعة. [ خ َ ع َ ] ( ع اِمص ) ناسامانی. || ( مص ) از فرمان پدر و مادر بیرون شدن فرزند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) افسار گسیختن افسار بر گرفتن . ۲ - ( اسم ) خود کامی خویشتن کامی . ۳ - نا بسامانی پریشانی .
از مرض غم خوردن یا گسستگی

فرهنگ معین

(خَ عَ ) [ ع . خلاعة ] ۱ - (مص ل . ) افسار گسیختن ، افسار برگرفتن . ۲ - (اِمص . ) خودکامی ، خویشتن کامی . ۳ - نابسامانی ، پریشانی .

فرهنگ عمید

پیرو هواوهوس بودن، بی سامانی.

پیشنهاد کاربران

خلاعت: خودکانون پنداری، هوس های جوانی: ( در تمادیِ دور خلاعت که شیطان متمرد بود ) ( مقامات حمیدی، مقامه ی پنجم )
خلاعت:یعنی برکندگی و استیصال ، که هیچ صبری بر آن چیره نمی شود .
( ( گفت تاب فرقتم زین پس نماند
صبر کی داند خلاعت را نشاند ) )
( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 381 )

بپرس