خلاط

لغت نامه دهخدا

خلاط. [ خ ِ ] ( ع مص ) آمیزش کردن با کسی. منه : خالطه مخالطةً و خلاطاً. || با درد و رنج شدن. منه : خالطه الداء. || گرگ در گوسفندان افتادن. منه : خالط الذئب الغنم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || گائیدن زن. منه : خالط المراءة. || شوریده عقل گردیدن. منه : خولط الرجل فی عقله. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خلاط. [ خ ِ ] ( ع اِمص ) آمیختگی شتران و مردم و مواشی. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || آمیزش فحل با ناقه. ( منتهی الارب ).

خلاط. [ خ َ ] ( اِخ ) قصبه ارمنستان میانه می باشد و سرمای زمستانش از سردی ضرب المثل است. این قصبه در ساحل دریاچه واقع شده که در آن ماهی طرنج وجود دارد که چنین ماهی در دریای دیگر یافت نشود و آنچه از این دریا صید میشود، بسایر بلاد حمل می گردد و از غرائب آنکه در مدت ده ماه در هر سال در این دریا جانوری و ماهی وجود ندارد و بعد یکدفعه ماهی بظهور می رسد که شکار می کنند و جمعآوری می نمایند و به دریای دور می فرستند. ( از معجم البلدان ) :
گر شاه بانوان ز خلاط آمده بحج
نامش بجود در همه عالم عیان شده .
خاقانی.

فرهنگ فارسی

قصبه ارمنستان میانه می باشد و سرمای زمستانش از سردی ضرب المثل است این قصبه در ساحل دریاچه واقع شده که در آن ماهی در دریای دیگر یافت نشود و آنچه ازین دریا صید میشود بسایر بلاد حمل می گردد و از غرائب آنکه در مدت ده ماه در هر سال درین دریا جانوری و ماهی وجود ندارد و بعد یکدفعه ماهی بظهور می رسد که شکار می کنند و جمع آوری می نمایند و بدریای دور می فرستند .

پیشنهاد کاربران

بپرس