خلاص

/xalAs/

مترادف خلاص: آزاد، آسوده، رها، فارغ، مرخص، مستخلص، ول ، رهایی، نجات، استخلاص

متضاد خلاص: اسیر، گرفتار، درگیر

برابر پارسی: رها، آزاد

معنی انگلیسی:
delivered, released, rid, unused, deliverance, neutral, free

لغت نامه دهخدا

خلاص. [ خ َ ] ( ع مص ) سالم ماندن چیز از تلف شدن. منه : خلص الشی من التلف «خلاصاً» و «خلوصاً» و «مخلصاً». || صاف شدن آن. منه : خلص الماء من الکدر. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).

خلاص. [ خ ِ ] ( ع مص ) مخالصة. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). رجوع به مخالصة در این لغت نامه شود.

خلاص. [ خ ِ ] ( ع اِ ) خلاصه روغن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || گداخته ٔزر و سیم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || زر خالص. سره. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
خلاص بود و کنون قلب شد ز سکه بگشت
مزور آمد و خائن چو سکه قلاب.
خاقانی.
زری که خلاص آمد از نار نیندیشد.
خاقانی.
شاه فرمود تا بمجلس خاص
بر محکها زنند زر خلاص.
نظامی.
|| مسکه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || بوته زرگری. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) :
می بیغش برآمده ز سبو
چون زر خالص از درون خلاص.
نظیری ( از آنندراج ).
|| رب خرما. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || خَلاص ( خِلاص ) خلاصه. برگزیده. خالص از چیزی. ( یادداشت بخط مؤلف ). || خَلاص ( خِلاص ) ( اِمص ) رهایی. رهایش. آزادی.نجات. ( از ناظم الاطباء ) ( یادداشت بخط مؤلف ) : خلاص خود را چاره ای می جست. ( کلیله و دمنه ). تدبیر خلاص من چگونه می بینی. ( کلیله و دمنه ). آدمی چون کرم پیله است هرچند بیش تند ببند سخت تر گردد و خلاص متعذرتر. ( کلیله و دمنه ).
زین وجودت بجان خلاص دهند
بازت از تو وجود خاص دهند.
خاقانی.
گر مرا دشمن ز من دادی خلاص
بر سر دشمن روان افشاندمی.
خاقانی.
رخت عزلت بخراسان برم انشأاﷲ
که خلاص از پی دوران بخراسان یابم.
خاقانی.
یکی بندیم شکوه آورد پیش
خلاصش ندیدم بجز بند خویش.
سعدی ( بوستان ).
چه کردی که آمد بجانت خلاص.
سعدی ( از آنندراج ).
شکارش نجوید رهایی ز بند
اسیرش نخواهد خلاص از کمند.
سعدی ( از آنندراج ).
جان ببستم بمیان شمعصفت از سر شوق
تا نسوزی ز غم عشق نیابی تو خلاص.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت ) بی غش ناب نا آمیخته ( طلا نقره روغن و جز آن ) .
نجات دهنده آزاد کننده

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) رهایی یافتن . ۲ - (اِمص . ) رهایی ، رستگاری .
(خِ ) [ ع . ] (ص . ) بی غش ، ناب ، ناآمیخته (طلا، نقره ، روغن و جز آن ).

فرهنگ عمید

۱. رهایی یافتن، نجات یافتن.
۲. رهایی، نجات.
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] صمیمیت.
خالص و بی غش به ویژه طلا، نقره، یا روغن.

مترادف ها

deliverance (اسم)
رهایی، رستگاری، خلاصی، فراغت از زایمان، خلاص

پیشنهاد کاربران

واژه خلاص
معادل ابجد 721
تعداد حروف 4
تلفظ xelās
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [عربی] [قدیمی]
مختصات ( طلا، نقره ، روغن و جز آن )
آواشناسی xalAs
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار

در نثر و نظم فارسی گاها کلمه ی مناص با کلمه ی خلاص همراه آمده است و مناص فرار است و خلاص رهایی، گاهی با مناص است که خلاص فراهم می شود به عبارتی خلاص در گروه مناص است.
گفت چه می بینی ، در این کار و وجه خلاص و مناص ما از این ورطه مهلک چیست. ( مرزبان نامه )
...
[مشاهده متن کامل]

مرا از چنگال او خلاص و مناص ارزانی داشت. ( سندبادنامه )
گر نبودی حبس دنیا را مناص
نی بدی وحشت نه دل جُستی خلاص. ( از مولوی )
از کدامین بند می جویی خلاص
وز کدامین قید می خواهی مناص. ( از مولوی )
برای یادسپاری آسان تر معنی کلمه ی مناص بهتر است حفظ دو کلمه ی ( خلاص و مناص ) با هم صورت بگیرد و یا با کمی چشم پوشی معنی مناص را خلاص بدانیم. زیرا کلمه ی خلاص کلمه ای آشناست و این کلمه باتوجه به هم وزن بودن با کلمه ی مناص و نیز این که هردو چهار حرفی و از این چهار حرف دو حرف مشترک پی در پی دارند می تواند در جهت یاداوری معنی مناص کمک کننده باشد.

آزاد، رهاشده

رهایی، آزادی

بپرس