خلاص کردن. [ خ ِ / خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) رهانیدن. رهاندن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : از بند گرانم خلاص کردند و ملک موروثم خاص. ( گلستان سعدی ). تا بیگناه را خلاص کند. ( نصیحة الملوک ). استطاعت در طریق عشق بازی آفت است کی کند پروانه را از شعله بال و پر خلاص در قیامت کن خداوندا سلیم خسته را ز آتش دوزخ به آب روی پیغمبر خلاص.
سلیم ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
رهانیدن رهاندن
مترادف ها
relieve(فعل)
تخفیف دادن، کمک کردن، داشتن، تسلی دادن، بر کنار کردن، خلاص کردن، تغییر پست دادن، بر جسته ساختن، ریدن
rescue(فعل)
رهایی دادن، خلاص کردن، نجات دادن، رهانیدن
فارسی به عربی
( خلا ص کردن (از درد و رنج و عذاب ) ) اشعر بالارتیاح
پیشنهاد کاربران
از چیزی مردن: چشم پوشی و نادیده انگاشتن . دکتر شفیعی کدکنی در مورد " از چیزی مردن" می نویسد : ( ( از چیزی مردن با مطلق مردن تفاوت دارد. " مردن از "به معنی اعراض کردن و از چیزی خود را رهایی دادن است و این تعبیر هم در فارسی و هم در عربی ، در زبان تصوف عصر سنایی و بعد از او رواج داشته است . ) ) ... [مشاهده متن کامل]
( ( بمیر ای حکیم از چنین زندگانی ازین زندگانی چو مردی بمانی ) ) ( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 462. )
let go of someone or something
خلاص کردن: [عامیانه، کنایه ] تمام کردن، کشتن.
خلاص دادن. [ خ ِ / خ َ دَ ] ( مص مرکب ) رهایی دادن. خلاصی بخشیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : تریاک فاروق از گزیدن افعی و گزیدن همه انواع ماران و سگ دیوانه خلاص دهد و مضرت همه زهرهای دیگر که کشنده است بازدارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . ... [مشاهده متن کامل]
ارجو که بسعی و اهتمام تو زین غم بدهد خلاص دادارم. مسعودسعدسلمان. داند که نکرده ام گناهی آن کس که خلاص خواهدم داد. مسعودسعدسلمان. بخت ار بتو راه دادنم نتواند آخر ز خودم خلاص دادن داند. خاقانی. بده دینار از قیدم خلاص داد . ( گلستان سعدی ) . خلاصی دادن. [ خ ِ / خ َ دَ ] ( مص مرکب ) رهانیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : بیا ز محنت جان کندنم خلاصی ده که دم زدن ز فراق تو مردنی است مرا. نظیری ( از آنندراج ) .