خلاشه

لغت نامه دهخدا

خلاشه. [ خ َ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) خار و خاشاک. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) :
دست بگشاده چو برقی جسته ای
وز خلاشه پیش ورغی بسته ای.
شیخ عطار ( از انجمن آرای ناصری ).
|| سکان کشتی. || جهاز. || چوب باریکی که بدان دندان را پاک کنند. ( ناظم الاطباء ). خلال دندان.

فرهنگ فارسی

( اسم ) خاشاک .

فرهنگ معین

(خَ ش ) (اِ. ) خاشاک .

فرهنگ عمید

خار و خاشاک.

پیشنهاد کاربران

چوب های نازک و باریک از سرشاخه های درختان را خلاشه گویند. اما چوب های قطورِ پایینی که معمولا به قطعات کوچک بریده می شوند را هیزم گویند.
آتش بر افروخته شده از خلاشه کم دوام، اما از آنِ هیزم، پایاتر است.
خَلاشه: خاروخاشاک. خلنگ. تکه پاره های کوچک سرشاخه های درختان. نمونه: بیخ دندان ها را به خلاشه ای خلال می کرد. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۱۶ ) //آدمیزاد است دیگر، هیزم وخلاشه که نمی تواند بخورد. ( کلیدر ج۸ص۲۲۸۲ ) .
محمدجعفر نقوی
خلاشه/ kh'lăshă : سیخ چوب
مانند: بلقیس، کبریت و فانوس آورد، به یک خلاشه چراغ و هیزم را گیراند. . .
کلیدر
محمود دولت آبادی
خَلَاشَ/ xalāša ( ا. ) : هیزم و خار و خاشاک. علوفه حیوان
...
[مشاهده متن کامل]

واژه نامه ی گویش تون ( فردوس )
تالیف:
محمد جعفر یاحقی
فرهنگستان زبان و ادب فارسی

خلاشه/ Khlăshă : سیخ چوب
مانند: لای دست ها و سینه ی حیوان را مالش داد؛ کپلش را نوازش داد و پاره - خلاشه ای را که به موی دمش چسبیده بود، . . .
کلیدر
محمود دولت آبادی
در گویش تون:
...
[مشاهده متن کامل]

خَلَاشَ/ xalāša : هیزم و خار و خاشاک، علوفه ی حیوان
واژه نامه ی گویش تون ( فردوس )
محمد جعفر یاحقی

بپرس