خلائق


معنی انگلیسی:
creatures, people

لغت نامه دهخدا

خلائق. [ خ َ ءِ ] ( ع اِ ) خلایق. ج ِ خلیقة. رجوع به خلیقة در این لغت نامه شود :
از خدایی خلائق آگه نیست
عقلا را درین سخن ره نیست.
سنائی.
|| قله هایی بر ذروه صمان که آب باران در آنها گرد آید. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

(اسم ) جمع خلیفه. ۱ - طبیعتها و سرشتها. ۲ - آفریدگان مخلوقات . ۳ - آدمیان .
جمع خلیقه

جدول کلمات

مردم

پیشنهاد کاربران

خلقان . [ خ َ ] ( اِ ) ج ِ خَلق : تا حشر کرد دهر بملکت ضمان از آنک جودت همی بروزی خلقان ضمان کند. مسعودسعد. کوتوال را گفت تا پیاده تمام گمارد از پس خلقانی تا کوشک . ( تاریخ بیهقی ) .
مردم

بپرس