خل

/xal/

مترادف خل: ابله، دیوانه، سبک عقل، سبک مغز، احمق، سفیه، کانا | سرکه، لاغر شدن، سوراخ کردن

متضاد خل: عاقل

معنی انگلیسی:
crackbrained, crazy, daft, dotty, lunatic, gaga, haywire, nut, queer, touched, unbalanced, balmy, cuckoo, kook, kookie, kooky, loco, loony, nut case, nuts, nutty, scatty, screwy, wacky, bananas, batty, bonkers, barmy, bats, cracked, crackpot, daffy

لغت نامه دهخدا

خل. [ خ َل ل ] ( ع اِ ) راه نافذ در ریگ و راه نافذ میان دو ریگ و یا در ریگ متراکم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، اَخُل ، خِلال. || مرد نحیف مختل الجسم. || جامه کهنه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || رگی در گردن. || رگی در پشت. || شتربچه نر بسال دوم درآمده. || مرغ کم پر. || آنچه تلخ و شورمزه باشد از گیاه. || شتربچه از مادر جدا شده. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || بدی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( ازلسان العرب ). || لباس پاره. الثوب البالی. ( از النجمه ). || سرکه. ( منتهی الارب ) ( ازتاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، خُلول :
داند ترا که تو چه کسی دیگران چه کس
آنکس که فرق داند کرد انگبین زخل.
سوزنی.
خل ؛ سرکه را گویند و سرکه را برومی آنسدن گویند و بسریانی خلا و بزبان سیستانی سگ گویند... سرد است در دوم و خشکست در سوم و مخففست اعضای عصبانی را زیان کند و جوهر سرد در او بیشتر است و به این سبب صفرا را قمع کند و اجزای او را از هم جدا گرداند و سیلان خون را منع کند و چون غرغره کنند آماس کام و حنک را که از حرارت بود، سود دهد... ( از ترجمه صیدنه ) :
دست خم چون راح ریحانیت داد
خوان جم را خل خرمائی فرست.
خاقانی.
خلی نه آخر از خم تاکی مزاج چرخ
کآنجا مرا نخست قدم بر سر خم است.
خاقانی.
در دوصدمن شهد یکوقیه ز خل
چون درافکندی و در وی گشت حل.
مولوی.
آن زمان شیرین شوی همچون عسل
فارغ آیی گر بتو ریزند خل.
مولوی.
گرچه می کردم چه میدیدم درین
خل ز عکس جرض بنمود انگبین.
مولوی.
باز عقلش گفت بگذر زین حول
خل دوشابست و دو شابست خل.
مولوی.
انگبین گر پای وادارد ز خل
اندر آن اسگنجبین آید خلل.
مولوی.
- امثال :
ماله خل و لاخمر ؛ نیست مر او را نه خیر و نه شر. ( منتهی الارب ).
ما فلان بخل و لاخمر ؛ نه خیر در فلان است نه شر.( منتهی الارب ).
|| ( ص ) لاغر. کم گوشت. ( منتهی الارب ). || فربه. ( منتهی الارب ). در این معنی خل از اضداد است.

خل. [ خ َل ل ] ( ع مص ) سوراخ نافذ کردن در چیزی. منه : خل الشیی خلا. || زبان شتربچه را شکافتن و چوب در آن کردن تا شیر نمکد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). منه : خل الفصیل. || نیزه زدن بکسی. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). منه : خله بالرمح. || درویش شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || در کناره گلیم را بمیل چوبین و یا آهنین بر بدن خود بهم دوختن تا از باد نپرد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خل الکساء. || خاص شدن نقیض عم در وقتی که می گوئیم عم فلان فی دعائه. ( از منتهی الارب ). منه : خل فلان فی دعائه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || چرانیدن شتران را در علف شیرین. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || لاغر و کم گوشت شدن. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). منه : خل لحمه.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ابله احمق . ۲ - دیوانه مجنون .
آب بینی انسان و گوسفند و امثال آن یا سوراخ مقعد بزبان گیلگی .

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (اِ. ) سرکه .
(خِ ) (اِ. ) = خله . خیل . خلم : خلطی که از بینی انسان یا جانوران برآید.
(خِ لّ ) [ ع . ] (اِ. ص . )دوست ، دوست صمیمی .
(خُ ) (ص . ) (عا. )۱ - ابله ، احمق . ۲ - دیوانه .
( ~. ) (اِ. ) خاکستر.
( ~. ) (ص . ) = خوهل : کج ، خمیده .

فرهنگ عمید

= خلیدن
خاکستر.
کم عقل، بی خرد، ابله، احمق.
آب غلیظی که از بینی انسان و بعضی جانوران بیرون می آید.
سرکه.

گویش مازنی

/Khel/ خاکستر & ابله – خل –دیانه – آدم سبک عقل & آب بینی & محله – منطقه ای که طایفه ای خاص در آن سکونت داشته باشند - نام مرتعی در آمل & محلی که برای نگهداری گوسفند در بیابان درست می کنند – جایگاه گوسفندان

واژه نامه بختیاریکا

کج
( خُل ) بَمبُلی؛ پِند به گُند؛ بَند به گُند؛ پَنگِه ای؛ پَنگه به کند؛ سارو؛ هُل؛ او به گُند؛ هرهوت؛ شَک لیوه دار

جدول کلمات

بی خرد, ابله, نادان, سرکه

مترادف ها

light (صفت)
خفیف، خل، چابک، باز، تابان، روشن، ضعیف، بی عفت، زود گذر، هوس باز، سبک، هوس امیز، اسان، اندک، سهل، سهل الهضم، کم، اهسته، سبک وزن، بی غم و غصه، وارسته، کم قیمت

abnormal (صفت)
غیر عادی، ناهنجار، خل

crackpot (صفت)
خل، دیوانه بی ازار

mad (صفت)
خل، مجنون، شیفته، دیوانه، از جا در رفته، عصبانی

nuts (صفت)
خل، مجنون، دیوانه

dotty (صفت)
خل، احمق، خال خال، نقطه نقطه

flighty (صفت)
خل، دمدمی مزاج، بوالهوس، متلون المزاج

strange (صفت)
غیر عادی، خل، بیگانه، خارجی، غریب، عجیب، عجب، اجنبی، نامعلوم، غریبه، ناشناس، نااشنا

queer (صفت)
خل، عجیب و غریب

half-baked (صفت)
خل، خام، ناپخته، ناقص، بی تجربه، نیم پخته

light-minded (صفت)
خل، سبک، بی قید، سبک مغز، خوش گذران، بی فکر

off-beat (صفت)
خل

off-color (صفت)
خل، دارای رنگ ناجور، دارای رنگ مغایر

off-colour (صفت)
خل، دارای رنگ ناجور، دارای رنگ مغایر

queerish (صفت)
خل، عجیب

screwy (صفت)
خل، گمراه کننده، عجیب و غریب

فارسی به عربی

ضوء , طائش , لوطی

پیشنهاد کاربران

به ضم خ. :دیوانه. گول مشنگ. ساده لوح
به فتح خ. سرکه
در دو صد من شهد یک اوقیه خل
چون در افکندی و در وی گشت حل
نیست باشد طعم خل چون می چشی
هست اوقیه فزون چون برکشی
✏ �مولانا�
نادان
به واژه شهر از نوشته های بنده ( عارف طاهری ) بروید تا ببینید چرا حرارت از شرارت امده و شده گرما
شراره - = شر اره ( بیار = > آر => آره ) پس شراره شده اتش ( توافق شده شراره شود آإتش چون زبان یک پدیده توافقی می باشد )
...
[مشاهده متن کامل]

پس از آن جا که #شهر را اگر بروید بخوانید متوجه میشوید برای شور و تندی ناشی از آتش دیگر نمیتوانستند از واژه هایی که هر یک به یک نمادی توافق و استفاده شد بهره ببرند واژه حرارت از شرارت زاییده شد و به گرما ( اثر ناشی از تکاپو و جاری و ساری بودن ) اطلاق شد.
از نشانه های دیگر اینکه حرارت نمیتواند جر این باشد اینست که حُر دو واجی میباشد و دو واجی ها ریشه ایرانی دارند
نشانه دیگر اینست که واژه حریر را داریم که به نازکی اشاره دارد - نازکی چیزی که اثر مقابلش گرماست
نشانه دیگر اینست که واژه هِل / هلهله را داریم که از پِل / پِلپِل آمده و در پِلاپِل ( فلافل امروزی ) یعنی تند و گرم و اصلا خود فلفل همان پِلپِل بوده پس فهمیدیم هلهله از پلپله آمده و خود هِل از پِل یا فِل پس هریر میتواند همان هلیل باشد و باز از همینروست که واژه خلیل / خیلی /خیل / خُل میشود زیاد یا همان تند و برای همین هست که به کسی که زیاد میداند میگویند خُل شده ( یعنی از روی زیادی دانستن گیج شده ) ببینید چطوره زبان ساخته شده شگفت زده میشوید
امروزه به خیل گروه میگویند یعنی تعداد زیاد که باز هم گپ و گفت مرا می رساند
خیلی = زیاد
خیل = گروه
خیال = انچه در ما جمع شده ( انباشت فکری )

خَل در بسیاری از گویش های ایرانی ( کوهمره ای، تاتی، بختیاری ) به معنای کج است که از پارسی قدیم که به صورت خْوَهل بوده است گرفته شده.
خل به گویش بختیاری یعنی دیوانه، کج و خاکستر می باشد
درگویش تاتی خَل هم به کج وهم به خاکستر گفته میشود. و خُل به شیرین عقل
آدمی که آگاهانه یا ناآگاهانه از روی شهوتی خاص، بعضی از قوانین معنوی را زیر پا میگذارد.
تقریباً به معنای شخصی که از دیوانگی جزئی رنج میبرد یا شخصی که مبتلا به بیماری کم عقلی است. آنرمال بودن، کم عقل بودن، کم داشتن
گاهی انسانها بر اثر فشارهای روانی که خارج از حد تحملشان است، خل میشوند.
خل در گویش خراسانی بمعنی آشغالهای داخل بینی است
مثلا خلوک به معنی آغشته به اب بینی است
در شیراز خل با فتحه خ khal به معنی ریختن هم میباشد مثلا میگن آب خل رفت
خَل کج و شل و لق باشد و همچنان خاکستر و در سروده فرخی به هر دو چم است
پیل مست ار بر در کاخش کند روزی گذار
شیر نر گر بر سر کوخش کند وقتی گذر
آتش خشمش دو دندان خل کند بر پیل مست
آفت سهمش دو ساعد بشکند بر شیر نر
...
[مشاهده متن کامل]

و در پارسی ش و خ جای هم نشینند چون شهر و خهر
همچنین لای باشد و انرا خر نیز گویند و خل درخلاب افکندن از اینجاست - و خر در خراب افکندن نیز بهمین چم است و نه ویرانه -
خُل که کانا باشد به گونه خویله نیز امده
عالم شهر همین خواهد لیکن بزبان
بنگوید چو من خویله دیوانه ٔ خر.
فرخی

خِلّ/ khell : آب غلیظ بینی
مانند : با آن خِلّ دماغش که دائم روی سبیل اش آویزان است، . . .
کلیدر
محمود دولت آبادی
خِلّ/ xell : آب بینی در حالی که غلیظ باشد.
واژه نامه ی گویش تون ( فردوس )
تالیف: محمد جعفر یاحقی
فرهنگستان زبان و ادب فارسی
خَل=به زبان بختیاری یعنی کج
خُل=به زبان فارسی یع دیوانه
crackpot
خُل در زبان گیلکی به معنی سوراخ مقعد است
پلو. چلو کلمات تورکی هستند. چون در عربی و لهجه هایش حروف گچپژ نیست.
خُلیدن = خل شدن/خل بازی درآوردن .
خُلاندن = خل کردن کسی.
آدم نیمه دیوانه.
دیوانه _مجنون
( خ - ِ ) یعنی: زائد ، اضافه بودن ، آویزان شدن یا نمایان شدن مایع درون بینی، بی ارزش
( خ - ُ ) یعنی: دیوانه ، احمق ، کسی که شعور انسانی پایین داشته باشد ، کسی که آزاررساند ، به حساب نیامدن
شل مغز
شیرین عقل
احمق دیوانه عقب مونده شل مغز
در گویش تاتی خُل به کم عقل و خَل به کج گفته میشود و خَلَ به خاکستر گفته میشود.
در گویش بختیاری
تلفظ خُلْ به حُلْ تبدیل شده و معنی خاکستر می دهد ،
و خَلْ به معنای کج و ناراست است
دیوانه، نادون
مُنگل
عقب مونده
روانی
بنام خدا
با سلام، عبارت دو کلمه ای . . خل که به افراد غیر نرمال گفته میشود هیچ ربطی به واژن ندارد در قدیم الایام جهت فراخوان عمومی بابت اطلاع رسانی به مردم در میدان شهر افرادی طبل یا کوس را می زدند و مردم در میدان شهر جمع میشدند گاها برخی طبل زنان جهت شوخی بی دلیل به طبل می کوبیدند و مردم سر کار رفته تا اینکه عادت کردند و زمانیکه تشخیص میدادند که فرا خوان دروغ هست به دیگران میگفتند که باز این کوس زنان ( زننده طبل ) خل هستندو از ان زمان به مرور به افراد ی که کارهای غیر طبیعی انجام میدادند کوس خل گفته و کلمه زنان به معنی زننده ، کوبنده حذف و حرف واو طبل نیز حذف شد که عبارت . . خل که ارتباطی به بانوان نداشت برای افراد انرمال بکار برده میشود. با تشکر.
...
[مشاهده متن کامل]

خُل :به کسی می گویند که کاری را انجام می دهد ولی نتیجه ای از آن حاصل نمی شود.
کسی که بدون مطالعه و بررسی کاری را انجام و نتیجه قابل قبول بدست نیاورد.
کسی که کار بیهوده یا کم حاصل انجام می دهد.
خُل ( به ضمه ) :
در عامیانه به وضعیت سفاهت اطلاق می شود _ آنکه خوب و بد را تمیز ندهد، نه آنکه مشاعر خود را از دست داده، که به آن جنون گویند!
خُل وضع _ خُل مزاج _ خُل بازی _ خُل خُلاب ( وضعیت و کیفیت سفاهت )
...
[مشاهده متن کامل]

در گویش فارسی کرمانشاهی:
بعضی وقتا انگاری یه چیزیت میشه ها، هر که ندانه فکر مکنه شیت و "خُل" شدی!
برای معنی "شیت" به واژه ی مربوطه مراجعه کنید
در معنایی دیگر:
واژه ای که در قدیم کاربرد داشته _ و امروزه گرد ، غبار ، خاکستر جایگزین آن شده
به خاکروبه اطلاق می شود _ آنچه از آلودگی بر فرش یا نمد و گلیم و جاجیم و از این دست را گویند، که مثلا، از زیر کفش به آنها منتقل شده باشد.
خستگی و خاک "خُل" راه از تن برفتند _ گرد و "خُل" بر همه ی اثاث خانه نشسته بود
وبه معنای خاکستر نیز گویند:
تمام زندگیش بسوخت و جز مشتی "خُل" از آن نمانده بود!

بی خرد
کم عقل
خل. و یا خله، ( "خ" با آوای زبر، "ل" با آوای زیر ) ، ( ق ) ، ( زبان مازنی ) ، خیلی .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)

بپرس