این سخن پایان ندارد وآن خفیف
می نویسد رقعه در طمع عفیف.
مولوی.
|| نرم. آهسته.( یادداشت بخط مؤلف ).- مشی خفیف ؛ رفتن نرم.
|| آنچه از مرکز بمحیط رود و تا آنجا نرسد نیارامد. ( از کائنات جو ابوحاتم اسفزاری ). || خفیف نزد اهل قوافی شعر منهوک را گویند. ( از کشاف اصطلاحات فنون ). رجوع به منهوک در این لغت نامه شود. || ( اصطلاح عروض ) خفیف نزد عروضیان ، اسم بحریست که وزن آن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن باشد دو بار ، چنانکه در عنوان اشرف گفته شده است در جامعالصنایع آمده : بحر خفیف را دو وزن می باشد: یکی تام و دیگری مجزو، اولین جمیع اجزاء بدین مثال :
ز خفیف ار طلب کنی مثلی را تو وزن کن.
فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن.
دوم دو جزء بر اصل و یکی محذوف و مثال آن این شعر:
ز خفیف آن نمونه کش بسخن
فعلاتن مفاعلن فعلن.
( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
خفیف.[ خ َ ] ( ع مص ) مصدر دیگر خف و خفة. ( منتهی الارب ).
خفیف. [ خ َ ] ( اِخ ) وی شاگرد علی بن عیسی و علی بن عیسی شاگرد خلف مروزی است. او از صناع حاذق و فاضل آلات جنگی بود. ( از فهرست ابن الندیم ).
خفیف. [ خ َ ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ خفیف. رجوع به ابوعبداﷲ خفیف در این لغت نامه و سیرة ابن خفیف شود.