خفوق

لغت نامه دهخدا

خفوق. [ خ َ ] ( ع ص ) تیزدهنده. ( منتهی الارب )( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : ناقة خفوق.

خفوق. [ خ ُ ] ( ع مص ) غایب شدن ستاره. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). فروشدن ستاره. || سر جنبانیدن از خواب. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خفق فلان. || گذشتن بیشتر از شب. || پریدن مرغ. منه : خفق الطائر. || تیز دادن ماده شتر. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). خفقت الناقة.

خفوق. [ خ ُ ] ( ع اِ ) باریکی میان اسب. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس