تا خفقان علم خنده شمشیر دید.
خاقانی.
ز هیبت تو دل شیر آسمان همه وقت چنانکه شیر علم روز باد در خفقان.
کمال الدین اسماعیل.
تا رایات ظفرنگار نصرت پیکار ماحفها اﷲ بالنصر بر حدود ممالک ارمن خفقان یافته است. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به خفق در این لغت نامه شود. || طپیدن دل. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). جستن دل : خفقان ؛ طپیدن دل را گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || طپیدن سراب. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).خفقان. [ خ َ ف َ ] ( ع اِ ) طپش دل. تپش دل. حرکت اختلاجی که عارض قلب شود چون لرزه ای که در نوبه عارض تمام تن شده باشد. ( یادداشت بخط مؤلف ). حرکت اختلاجیه ای است که عارض قلب شود بسبب چیزی که باعث آزار آن شود. قرشی گوید مقصود ما در این مورد از لفظاختلاج مفهوم آن نیست و اختلاج ، حرکتی است که عارض میشود قلب را بسبب چیزی از باد که در قلب جای میگیرد وتا مخرجی نیابد بیرون نرود، بلکه زیاد گردد بقلب حرکت ارتعادیه ، مانند حرکتی که عارض می گردد اعضاء را هنگام عارضه نافض و همچنانکه این حرکت حادث میشود بسیلان ماده ردیئه عفنه بر اعضاء و برای دفع آن بلرزد. همچنانست حرکت خفقان که عارض میشود برای رسیدن چیزی آزاررساننده بر قلب ، پس بلرزه درآید برای دفع موذی لرزشی از پی هم. ( از کشاف اصطلاحات فنون ). این کلمه معرب خپه و خپگی است. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چرخ چو لاله بدل در خفقان رفته صعب
دهر چو نرگس بچشم در یرقان مانده زار.
خاقانی.
در یرقان چو نرگسی در خفقان چو لاله ای نرگس چاک جامه ای لاله خاک بستری.
خاقانی.
بگیرد از طپش تیغ وز امتلای خلاف دل زمین خفقان و دم زمانه فواق.
خاقانی.
لاله ز تعجیل که بشتافته از تپش دل خفقان یافته.
نظامی.
در راه چنین قومی عطار بیان کرده جانش بلب افتاده در دل خفقان مانده.
عطار.
در نگر آخر که ز سوز دلم چون دل آتش خفقان می کند.
عطار.
چون جان فرید در تو محو است دل در خفقان کجات جویم.
عطار.
بیشتر بخوانید ...