ز ناگه بار پیری در من افتاد
چو بر خفته فتد ناگه کرنجو.
فرالاوی.
همه شب از ایشان پر از خفته دیدیکایک دل لشکر آشفته دید.
فردوسی.
نشانی نداریم از آن رفتگان که بیدار و شادند اگر خفتگان.
فردوسی.
اگر خفته ای زود برجه بپای وگر خود بپایی زمانی مپای.
فردوسی.
چه مرده و چه خفته که بیدار نباشدآنرا چه دلیل آری و این را چه جوابست.
منوچهری.
خفته و مرده از قیاس یکیست.؟ ( از قابوسنامه ).
گرچه بجفا پشت مرا داری خم من مهر تواز دلم نگردانم کم
از تو نبرم از آنکه ای شهره صنم
تو خفته ای و بخفته بر نیست قلم.
؟ ( از قابوسنامه ).
خفته بگذار و مکن بیهده بیدارش.ناصرخسرو.
خفته بجانی تو ز چون و چرانه بتن از خورد و شراب و طعام.
ناصرخسرو.
خرگوش وار دیدم مردم راخفته دو چشم باز و خرد خفته.
ناصرخسرو.
بیدار شو فضیحتی ای خفته.ناصرخسرو.
فرمودکه من خود را خفته سازم. ( کلیله و دمنه ). می اندیشم که چون مار خفته باشد، چشم جهان بین او را برکنم. ( کلیله و دمنه ). بادی از خفته جدا شد. ( کلیله و دمنه ).عالمت جاهل است و تو جاهل
خفته را خفته کی کند بیدار.
سنائی.
تافتند از هوای نفس و فسادبر سر خفته همچو در فنجک.
( از حاشیه اسدی نخجوانی ).
صبح محشر دمید و ما در خواب بانگ زن خفتگان عالم را.
خاقانی.
مسافران بسحرگاه راه پیش کنندتو خواب پیش کنی اینت خفته رعنا.
خاقانی.
من ترا طفل خفته چون خوانم که تویی خواب دیده بیدار.
خاقانی.
بربط که بطفل خفته ماندبانگ از بر دایگان برآورد.
خاقانی.
چو همرسته خفتگانی خموش فروخسب یا پنبه درنه بگوش.
نظامی.
سر خفتگان را برآری ز خواب ز روی خرد برگشایی نقاب.
نظامی.
گر تشنگان بادیه را جان بلب رسیدبیشتر بخوانید ...