خفتن


مترادف خفتن: خسبیدن، خواب رفتن، خوابیدن، آرمیدن، غنودن، هجوع

متضاد خفتن: بیداری، بیدار شدن

معنی انگلیسی:
to sleep, slumber

لغت نامه دهخدا

خفتن. [ خ ُ ت َ ] ( مص ) خواب کردن. خسبیدن. بخواب رفتن. ( ناظم الاطباء ). غنویدن. خفتیدن. مقابل بیدار شدن. خوابیدن. تمام سر و گردن و تنه و پایها رابدرازا بر زمین گستردن. بخواب شدن. هجعت. ( یادداشت بخط مؤلف ). رقد. رقود. رقاد. تهجد. ( تاج المصادر بیهقی ). سبت. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) :
یارم خبر آمد که یکی توبان کرده ست
مر خفتن شب را زدبیقی نکو و پاک.
منجیک.
بخفتند بهرام و فرزند و زن
بماندند تنها همان هر دو تن.
فردوسی.
ز خفتن سراسیمه برخاستند
بهر جای جنگی بیاراستند.
فردوسی.
همه شب بخفتند از خرمی
که پیروزیی بودشان رستمی
دگر گفت کای شهریار جوان
بخفتی و بیدار کردی روان.
فردوسی.
پیوسته بروز و بشب تا آنکه بخفتندی. ( تاریخ بیهقی ). خوارزمشاه بخندید، گفت... بیشتر در جای کرده است و دیرتر خفته است. ( تاریخ بیهقی ). امیر بخفت و وی بوثاق خویش آمد. ( تاریخ بیهقی ).
برتو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست
نیک بنگر که که افکند درین کار چه خواست.
ناصرخسرو.
زآنکه پیغمبرشب معراج تا بر ساق عرش
از شرف شد نه ز خفتن شد بغار ای ناصبی.
ناصرخسرو.
بالش کودکان ز خفتن دان
بالش مرد سایه خفتان.
سنائی.
شاه را خواب خوش نباید جفت
فتنه بیدار شد چو شاه بخفت.
سنائی.
دیده چون خفت که تا خواب بدش باید دید
دیده بد کرد جوابش به بتر بازدهید.
خاقانی.
رخ گلچهره چون گلبرک بشکفت
زمین بوسید و خدمت کرد خوش خفت.
نظامی.
ببین سوز من ساز کن ساز تو
مگر خوش بخفتم بر آواز تو.
نظامی.
یاد دارم که شبی در کاروانی رفته بودم و سحر بر کنار بیشه ای خفته. ( گلستان ).
کسی گفت با صوفئی در صفا
ندانی فلانت چه گفت در قفا
بگفتا خموش ای برادر بخفت
ندانسته بهتر که دشمن چه گفت.
سعدی ( بوستان ).
شنید این سخن دزد مغلول و گفت
ز بیچارگی چند نالی بخفت.
سعدی ( بوستان ).
خوشست زیر مغیلان براه بادیه خفت
شب رحیل ولی ترک جان بباید گفت.
سعدی ( گلستان ).
- بر پهلو خفتن ؛ بر یکی از دو پهلو دراز کشیدن. اجلنظاء تخفس. تجور. طحو. ( منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( خفت خوابد خواهد خفت بخواب خوابنده خفته ) خوابیدن خواب کردن خسپیدن . یا نماز خفتن . نماز عشائ .

فرهنگ معین

(خُ تَ ) [ په . ] (مص ل . ) خوابیدن ، خواب کردن .

فرهنگ عمید

به خواب رفتن، خوابیدن.

جدول کلمات

خوابیدن

مترادف ها

sleep (فعل)
خوابیدن، غنودن، خواب رفتن، خفتن

فارسی به عربی

نوم

پیشنهاد کاربران

عشاء به بندری
در گیلکی به معنای خوابیدن به کار میرود.
خفتن: در پهلوی با همین ریخت کاربرد داشته است. مصدری دیگر خفتن را در پهلوی ، نبستن nibastan بوده است ، با بن اکنون نبای nibay.
( ( مرا اختر خفته بیدار گشت
به مغز اندر اندیشه بسیار گشت ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 224. )

ارامیدن
آرامیدن

بپرس