- خفت انداختن ؛ گره خفت انداختن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- گره خفت زدن ؛ گرهی زدن که آن گره خفت باشد. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خفت. [ خ ُ ] ( مص مرخم ، اِ مص مرخم ) عمل خفتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) ( ناظم الاطباء ) :
ز دیوان اگر نام او کرده پاک
خورش خارو خفتش ابر تیره خاک.
فردوسی.
- خفت و خیز ؛ عمل خوابیدن و بلند شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ).- || جماع. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
نیابد همی سیری از خفت و خیز
شب تیره زو جفت گردد گریز.
فردوسی.
- خفت و نشست ؛ عمل نشستن و خوابیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ).- نیم خفت ؛ نیم باز. نیم بسته :
همان نرگسی در چمن نیم خفت.
نظامی.
|| امر از خفتن : چو همرشته خفتگانی خموش
فروخفت یا پنبه ای نه بگوش.
نظامی.
شتربچه با مادر خویش گفت پس از رفتن آخر زمانی بخفت.
سعدی.
|| ( اِ ) سداب. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده بعد شود.خفت. [ خ َ ] ( ع اِ ) سداب. ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) کمین کردن. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ). || ( مص ) بلند نکردن صدا. منه : خفت الرجل صوته و بصوته خفتاً؛ بلند نکرد آن مرد آواز خود را. ( منتهی الارب ). ضد جهر. ( یادداشت بخط مؤلف ). || پنهان راز گفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). پنهانی گفتن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خفت. [ خ ِف ْ ف َ ] ( ع اِمص ) سبکی. خفیفی. ( ناظم الاطباء ). مقابل ثقل. ( یادداشت بخط مؤلف ) : با قلت اجزاء وخفت حجم مشتمل است بر شرح مواقف و مقامات سلطان محمود سبکتکین و برخی از احوال آل سامان. ( ترجمه تاریخ یمینی ). طاهر چون خفت حال و قلت اعوان فائق و خلو عرصه بلخ بشنید، طمع در استخلاص بلخ بست. ( ترجمه تاریخ یمینی ). معظم سپاه را بازپس گذاشت تا مگر چیپال رای قنوج چون خفت اعوان سلطان ببیند، ثبات نماید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || صحت. ( یادداشت بخط مؤلف ) : اگر در ایشان... آید و صحت و خفت ایشان تحری افتد، اندازه خیر است و مثوبات آن که تواند شناخت. ( کلیله و دمنه ). چون آثار خفت و دلائل صحت تمام شد، هنگام سحر بر قصد اداء فریضه بمسجد رفتم. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || شرمگینی. ( ناظم الاطباء ). || خواری. ( یادداشت بخط مؤلف ).بیشتر بخوانید ...