خفان

لغت نامه دهخدا

خفان. [ خ َف ْ فا ] ( ع اِ ) چوزه شترمرغ. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). جوجه شترمرغ. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ظرفی که تا لب پر شده باشد.( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || اهل البیت. ( ناظم الاطباء ). الخدم. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) خانگی. ( از ناظم الاطباء ).

خفان. [ خ َف ْ فا ] ( اِخ ) شهرکیست [ از سودان ] بحد مغرب نزدیک و... مردمانی بسیارزرند. ( حدود العالم ).

فرهنگ فارسی

شهرکیست بحد مغرب نزدیک و ... مردمانی بسیار زرند .

پیشنهاد کاربران

ظرفی که لبریز باشد کنایه از لبریز شدن دل آدم نیز دارد

بپرس