خورشید منی من بچراغت طلبم زآنک
من در شب هجران و تو در ابر خفایی.
خاقانی.
از نظرهای خفایش کم و کاست انجم و آن شمس نیز اندر خفاست.
مولوی.
خفا. [ خ ِ ] ( ق ) بطور مخفیانه. ( یادداشت بخط مؤلف ). پنهانی. پوشیدگی. ( ناظم الاطباء ) :
آنچنان کآن زن در آن حجره خفا
خشک شد او و حریفش ز ابتلا.
مولوی.
- در خفا ؛ در پنهانی. در پوشیدگی. در نهانی : ور همی بینند این حیرت چراست
تا که وحی آمد که آن اندر خفاست.
مولوی ( مثنوی ).
روح را در غیب خود اشکنجهاست لیک تا نجهی شکنجه در خفاست.
مولوی.