خطیری

/xatiri/

لغت نامه دهخدا

خطیری. [ خ َ] ( اِخ ) وی یکی از شعرای باستان است که هزل و هجا می گفته و قصیده هجائیه شعرا را که قریعالدهر کرده بود، جواب گفته و پاره ای از اشعار او در لغت نامه اسدی بشاهد آمده و این اشعار از سوزنی درباره اوست :
من آن کسم که چو کردم بهجو گفتن رای
هزار منجیک از پیش من کم آرد پای
خجسته ، خواجه نجیبی ، خطیری و طیان
قریع و عمعق و حکاک قرد یافه درای
اگر بعهد منندی و در زمانه من
مراستی ز میانشان همه برآی و درای.
سوزنی ( دیوان ص 93 ).

خطیری. [ خ َ ] ( اِخ ) نام او سعدبن علی وراق بود. رجوع به سعدبن علی وراق در این لغت نامه شود.

خطیری. [ خ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر. واقع در 122هزارگزی جنوب خاوری کنگان و یک هزارپانصدگزی شمال فرعی لار به گله دار. دارای 130 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و تنباکو می باشد. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع در ۱۲۲ هزار گزی جنوب خاوری کنگان و یک هزار و پانصد گزی شمال فرعی لار به گله دار .

پیشنهاد کاربران

بپرس