خطور

/xotur/

لغت نامه دهخدا

خطور. [ خ ُ ] ( ع مص ) گذشتن اندیشه به دل. فرا دل آمدن اندیشه. گذشتن بر دل. ( یادداشت بخط مؤلف ). || نازک آمدن اندیشه. ( زوزنی ). || ترسیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بیاد آمدن بدل گذشتن بخاطر آمدن .

فرهنگ معین

(خُ ) [ ع . ] (مص ل . ) به دل گذشتن ، به خاطر آمدن .

فرهنگ عمید

گذشتن اندیشه ای به ذهن یا به یاد آمدن امری پس از فراموشی.

فارسی به عربی

حدوث , مزار

پیشنهاد کاربران

سلیم
خطور: رسیدن یا گذشتن راهی تازه در اندیشه
وقتی چیزی به طور ناگهانی و غیر عادی به یاد آورده شود می گوییم به ذهن ما خطور کرده است.
اگه پسندیدی روی علامت رضایت بزن👍
یهو یاد چیزی افتادن
خطور یعنی ورود آن عمل به ذهن و خطور معمولا غیر ارادی است و دلیل آن اهمیتی ندارد .
به یاد آوردن .
یعنی فکری رو دفعه به ذهن میاد💡

بپرس