خطمخالی
لغت نامه دهخدا
پیشنهاد کاربران
خطمخالی : دارای خط و خال
( ( یکی از آنها یک خیار زردنبوی تخمی نیش می کشید و مف خودش را به جای نمک با آن می لیسید. سر و صورتشان مثل اینکه با دوده بازی کرده باشند، خطمخالی بود. . ) ) ( صادق چوبک ، مسیو الیاس )
( ( یکی از آنها یک خیار زردنبوی تخمی نیش می کشید و مف خودش را به جای نمک با آن می لیسید. سر و صورتشان مثل اینکه با دوده بازی کرده باشند، خطمخالی بود. . ) ) ( صادق چوبک ، مسیو الیاس )