خطم

لغت نامه دهخدا

خطم. [ خ َ ] ( ع مص ) بر بینی شتر زدن تا خطام در آن کنند. منه : خطم البعیر بالخطام. || مهار کردن شتر را. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || زدن بر بینی کسی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). منه : خطمه خطما. || غلبه کردن بر کسی در کلام و بازداشتن اواز کلام. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). منه : خطمه بالکلام. || دوختن کناره های چرم را. ( منتهی الارب ). منه : خطم الادیم. || داغ خطام بر شتر نهاند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). منه : خطم البعیر. || آویختن زه را بکمان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). منه : خطم القوس بالوتر خطماً.

خطم. [ خ َ ] ( اِخ ) نام جایگاهی است واقع در پایین سدره. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

نام جایگاهی است واقع در پایین سدره

پیشنهاد کاربران

امی درست بخوانم خواهم نوشته کنم ازروی تلیفن نامده

بپرس