خطل
لغت نامه دهخدا
خطل. [ خ َ طَ ] ( ع اِ ) سخن بسیار سست و تباه. || پیچ و تاب. || خرام. || سستی. || سبکی. || شتابکاری. || درازی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || اضطراب اسب و نیزه. || جنبش اسب و نیزه. || فحش زن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خطل. [ خ َ طَ ] ( ع مص ) خطا کردن در گفتار و رای خود. || بدنام بودن شخص بزنا. || سست و سبک گردیدن. || سخن تباه گفتن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
خطل. [ خ َ طِ ] ( ع ص ) گول. || زود نیزه زننده. || تیر که نشانه را خطا کند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || درشت و سخت از جامه و بدن. || ( اِ ) رسن صیاد. || پهلوی خیمه و جامه که درازا بزمین کشان بود. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) .
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید