خطره

لغت نامه دهخدا

( خطرة ) خطرة. [ خ َ رَ ] ( ع اِ ) گیاهی است. ( منتهی الارب ). || داغی مر شتران را. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || گاهی. بعضی از اوقات. منه : مالقیته الاخطرة؛ ملاقات نکردم با وی مگر گاهی. ( منتهی الارب ). || اندیشه. آنچه بر خاطر گذرد. همزه.ج ، خَطَرات :
در خموشی هر سه را خطرة یکی
در سخن هم هر سه را حجت یکی.
مولوی.
و خطره از سر بیار... خطره که بسرت درآید آنرا رشک خوانند. ( مجالس سعدی ). همزه ؛ خطره ای که شیطان در دل اندازد. ( منتهی الارب ).
- خطرةالجن ؛ مس دیو. ( منتهی الارب ).
- لعب الخطرة ؛ جنبانیدن مخراق که فوطه پیچیده و تافته باشد که در بازی بهم زنند. ( منتهی الارب ).

خطرة. [ خ ِ رَ ] ( ع اِ ) واحدخِطر است که بمعنی وسمه می باشد. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بدل گذشتن . ۲ - چیزی که که بر دل گذرد از احکام طریقت ۳ - قلب (باعتبار تسمی. حال باسم محل ) . ۴ - ادعیه ای که خوانده شود. جمع : خطرات.
واحد خطر است که بمعنی وسمه می باشد

فرهنگ معین

(خَ رَ یا رِ ) [ ع . خطرة ] (مص ل . ) به دل گذشتن .

فرهنگ عمید

= خطرت

پیشنهاد کاربران

بپرس