بیم جان ؛ خطر کشته شدن. احتمال مرگ. امکان موت. ( یادداشت مؤلف ) :
مرا بیم جانست اگر نیز شاه
فرستد به پیغام نزد سپاه.
فردوسی.
تن آسان نگردد سر انجمن
همه بیم جان باشد و رنج تن.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
بدان نسخت نبشتم که کدخدایش احمد عبدالصمد کرد و مرا سیم و جامه دادند و اگر جز آن نبشتمی بیم جان بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327 ) . کار من با سیاحان و قاصدان پوشیده افتاد و بیم جان است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328 ) . عمال و صاحبان برید را زهره نبود که حال وی بتمامی بازنمایند که بیم جان بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229 ) . عبدالجبار را متواری بایست شد از بیم جان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410 ) . طایفه ای از جهت متابعت پادشاهان و بیم جان پای بر رکنی لرزان نهاده. ( کلیله و دمنه ) .
گفت من مغلوب بودم صوفیان
حمله آوردند و بودم بیم جان.
مولوی.
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما بترک سر نمی ارزد.
حافظ.
- پر از بیم ؛ آکنده از ترس :
دل شهریاران پر از بیم اوست
بلای جهان تخت و دیهیم اوست.
فردوسی.
مرا پیش ازین کیسه پرسیم بود
شب و روزم از کیسه پربیم بود.
سعدی.
مرا بیم جانست اگر نیز شاه
فرستد به پیغام نزد سپاه.
فردوسی.
تن آسان نگردد سر انجمن
همه بیم جان باشد و رنج تن.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
بدان نسخت نبشتم که کدخدایش احمد عبدالصمد کرد و مرا سیم و جامه دادند و اگر جز آن نبشتمی بیم جان بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327 ) . کار من با سیاحان و قاصدان پوشیده افتاد و بیم جان است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328 ) . عمال و صاحبان برید را زهره نبود که حال وی بتمامی بازنمایند که بیم جان بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229 ) . عبدالجبار را متواری بایست شد از بیم جان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410 ) . طایفه ای از جهت متابعت پادشاهان و بیم جان پای بر رکنی لرزان نهاده. ( کلیله و دمنه ) .
گفت من مغلوب بودم صوفیان
حمله آوردند و بودم بیم جان.
مولوی.
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما بترک سر نمی ارزد.
حافظ.
- پر از بیم ؛ آکنده از ترس :
دل شهریاران پر از بیم اوست
بلای جهان تخت و دیهیم اوست.
فردوسی.
مرا پیش ازین کیسه پرسیم بود
شب و روزم از کیسه پربیم بود.
سعدی.