[ویکی اهل البیت] خطبه امام سجاد (ع) در دمشق. در ایامی که اهل بیت امام حسین علیه السلام در شام به سر می بردند یزید مجلسی در مسجد ترتیب داد و خطیبی را به منبر فرستاد تا از حسین بن علی علیه السلام و پدر بزرگوارش علی علیه السلام بدگویی کند.
در کتاب مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی در شرح این روز این گونه می نویسد: روایت شده که یزید، فرمان داد منبر و سخنران حاضر کنند تا از حسین و پدرش علی، به بدی یاد کند.
سخنران، از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای خداوند، نکوهش و ناسزای فراوانی نثار علی علیه السلام و حسین علیه السلام کرد و در ستایش معاویه و یزید، زیاده روی کرد. علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام بر او بانگ زد و فرمود: «وای بر تو، ای سخنران! خشنودیِ آفریده را با خشم آفریدگار خریدی! جایگاهت را از آتش برگیر».
سپس فرمود: «ای یزید! اجازه بده تا از این چوب ها، بالا بروم و سخنانی بگویم که رضایت خدا را فراهم آورد و برای اهل مجلس، اجر و ثوابْ داشته باشد»؛ اما یزید نپذیرفت. مردم گفتند: ای امیرمؤمنان! به او اجازه بده تا بالا برود.
شاید از او چیزی بشنویم . یزید به آنان گفت: اگر این از منبر بالا برود، جز با رسواکردن من و خاندان ابوسفیان پایین نمی آید. گفتند: در این اندازه ها نیست و نمی تواند چنین کند. گفت: او از خاندانی است که علم را به آنان خورانده اند. آنقدر به یزید گفتند تا اجازه بالا رفتن را به ایشان داد. علی بن الحسین علیه السلام از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای خداوند، خطبه ای خواند که چشم ها را گریانْد و دلها را بیمناک کرد و از جمله گفت: «ای مردم! به ما شش چیز، داده شده و با هفت چیز برتر گشته ایم. دانش و بردباری و بزرگواری و شیوایی گفتار و شجاعت و محبت در دلهای مؤمنان به ما داده شده است و با هفت چیز، برتری داریم: پیامبرِ برگزیده محمد صلی الله علیه و آله از ماست. صدیق، از ماست. جعفرِ طیّار، از ماست. شیرِ خدا و پیامبر (حمزه) از ماست. سَرور زنان جهان فاطمه بتول، از ماست. دو سِبط این امّت و دو سَرور جوانان بهشت از مایند. هر کس مرا می شناسد که می شناسد و هر کس مرا نمی شناسد، او را از حَسَب و نَسَبم باخبر می کنم: من، پسر مکه و مِنا هستم. من، فرزند زمزم و صفا هستم.
من، پسر کسی هستم که زکات را در گوشه عبا بُرد. من، پسر بهترین عباپوش و رَدااندازم. من، پسر بهترین کفش پوش و پابرهنه ام. من، پسر بهترین طواف و سعی کننده ام. من، پسر بهترین حج گزار و لبّیک گویم. من، پسر کسی هستم که بر بُراق به آسمانْ بُرده شد. من، پسر کسی هستم که او را شبانه از مسجدالحرام تا مسجدالأقصی سیر دادند ـ و پاک است آن که سیر داد ـ. من، پسر کسی هستم که جبرئیل او را تا سِدرةُ المنتهی (آخرین درخت سِدر، در آسمان هفتم) بُرد. من پسر کسی هستم که به پروردگارش نزدیک و نزدیکتر شد تا آنجا که به اندازه فاصله دو سرِ کمان یا کمتر نزدیک او شد. من پسر کسی هستم که با فرشتگان آسمان نماز خوانْد. من پسر کسی هستم که خداوندِ جلیل وحی را بر او فرود آورد. من پسر محمد مصطفایم. من پسر علی مرتضایم.
من پسر کسی هستم که بر بینیِ مردم زد تا بگویند: خدایی جز خداوند یگانه نیست. من پسر کسی هستم که پیشِ روی پیامبر خدا با دو شمشیر و دو نیزه جنگید، دو هجرت کرد و دو بیعت نمود، به دو قبله نماز گزارد و در بدر و حُنَین جنگید و به اندازه پلک زدنی هم به خدا کافر نشد. من پسر صالحِ مؤمنان، وارث پیامبرانِ در هم کوبنده ملحدان، آقای مسلمانان، نور مجاهدان، زیور عابدان، تاج سرِ گریه کنندگان، شکیباترینِ شکیبایان و برترین قیام کننده آل یاسین و فرستاده پروردگار جهانیانم.
در کتاب مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی در شرح این روز این گونه می نویسد: روایت شده که یزید، فرمان داد منبر و سخنران حاضر کنند تا از حسین و پدرش علی، به بدی یاد کند.
سخنران، از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای خداوند، نکوهش و ناسزای فراوانی نثار علی علیه السلام و حسین علیه السلام کرد و در ستایش معاویه و یزید، زیاده روی کرد. علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام بر او بانگ زد و فرمود: «وای بر تو، ای سخنران! خشنودیِ آفریده را با خشم آفریدگار خریدی! جایگاهت را از آتش برگیر».
سپس فرمود: «ای یزید! اجازه بده تا از این چوب ها، بالا بروم و سخنانی بگویم که رضایت خدا را فراهم آورد و برای اهل مجلس، اجر و ثوابْ داشته باشد»؛ اما یزید نپذیرفت. مردم گفتند: ای امیرمؤمنان! به او اجازه بده تا بالا برود.
شاید از او چیزی بشنویم . یزید به آنان گفت: اگر این از منبر بالا برود، جز با رسواکردن من و خاندان ابوسفیان پایین نمی آید. گفتند: در این اندازه ها نیست و نمی تواند چنین کند. گفت: او از خاندانی است که علم را به آنان خورانده اند. آنقدر به یزید گفتند تا اجازه بالا رفتن را به ایشان داد. علی بن الحسین علیه السلام از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای خداوند، خطبه ای خواند که چشم ها را گریانْد و دلها را بیمناک کرد و از جمله گفت: «ای مردم! به ما شش چیز، داده شده و با هفت چیز برتر گشته ایم. دانش و بردباری و بزرگواری و شیوایی گفتار و شجاعت و محبت در دلهای مؤمنان به ما داده شده است و با هفت چیز، برتری داریم: پیامبرِ برگزیده محمد صلی الله علیه و آله از ماست. صدیق، از ماست. جعفرِ طیّار، از ماست. شیرِ خدا و پیامبر (حمزه) از ماست. سَرور زنان جهان فاطمه بتول، از ماست. دو سِبط این امّت و دو سَرور جوانان بهشت از مایند. هر کس مرا می شناسد که می شناسد و هر کس مرا نمی شناسد، او را از حَسَب و نَسَبم باخبر می کنم: من، پسر مکه و مِنا هستم. من، فرزند زمزم و صفا هستم.
من، پسر کسی هستم که زکات را در گوشه عبا بُرد. من، پسر بهترین عباپوش و رَدااندازم. من، پسر بهترین کفش پوش و پابرهنه ام. من، پسر بهترین طواف و سعی کننده ام. من، پسر بهترین حج گزار و لبّیک گویم. من، پسر کسی هستم که بر بُراق به آسمانْ بُرده شد. من، پسر کسی هستم که او را شبانه از مسجدالحرام تا مسجدالأقصی سیر دادند ـ و پاک است آن که سیر داد ـ. من، پسر کسی هستم که جبرئیل او را تا سِدرةُ المنتهی (آخرین درخت سِدر، در آسمان هفتم) بُرد. من پسر کسی هستم که به پروردگارش نزدیک و نزدیکتر شد تا آنجا که به اندازه فاصله دو سرِ کمان یا کمتر نزدیک او شد. من پسر کسی هستم که با فرشتگان آسمان نماز خوانْد. من پسر کسی هستم که خداوندِ جلیل وحی را بر او فرود آورد. من پسر محمد مصطفایم. من پسر علی مرتضایم.
من پسر کسی هستم که بر بینیِ مردم زد تا بگویند: خدایی جز خداوند یگانه نیست. من پسر کسی هستم که پیشِ روی پیامبر خدا با دو شمشیر و دو نیزه جنگید، دو هجرت کرد و دو بیعت نمود، به دو قبله نماز گزارد و در بدر و حُنَین جنگید و به اندازه پلک زدنی هم به خدا کافر نشد. من پسر صالحِ مؤمنان، وارث پیامبرانِ در هم کوبنده ملحدان، آقای مسلمانان، نور مجاهدان، زیور عابدان، تاج سرِ گریه کنندگان، شکیباترینِ شکیبایان و برترین قیام کننده آل یاسین و فرستاده پروردگار جهانیانم.
wikiahlb: خطبه_امام_سجاد_(ع)_در_دمشق