هیچ خطاطی نویسد خط بفن
بهر عین خط نه بهر خواندن.
مولوی.
خطاط من که عشوه بسیار می کندگویی همیشه مشق همین کار می کند.
سبقی ( از آنندراج ).
|| ( اِ ) قسمی رنگ سیاه برای زینت زنان. هرچه که بدان خال نهند یا ابرو و پشت لب و مژگانها بدان سیاه کنند. سرمه سنگ است آنگاه که از وی خال نهند بر رخسار زینت را و امثال آن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : خشب الاقحوان رخو سخیف و تحرقه النسا و فیکون رماداً اسود یتخذونه خطاطا للحواجب یسودها و یحسن شعرها. ( ابن بیطار ). وزنان از ارجوان خطاط می سازند. ( تحفه حکیم مؤمن ). || کاتب. نویسنده. ( ناظم الاطباء ). || نقاش. ( یادداشت بخط مؤلف ).- خطاطالبلاد ؛ کسی که علم جغرافیا می داند. ( ناظم الاطباء ).
- خطاطالبلادی ؛ علم جغرافیا. ( ناظم الاطباء ).