لغت نامه دهخدا
خطابة. [ خ َ ب َ ] ( ع مص ) خطبه خواندن بر قومی.( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). خُطبَه کردن. ( از زوزنی ). منه : خطب القوم و علیهم خطابة و خطبة. ( منتهی الارب ). || خطیب شدن. ( زوزنی ). منه : ماکان الرجل خطیباً و لقد خطب خطابة؛ نبود آن مرد خطیب هرآینه خطیب گردید. || خطیبی کردن. ( منتهی الارب ) : خطابة نیشابور را امیر فرمود تا مفوض کردند به استاد ابوعثمان اسماعیل عبدالرحمن صابونی. ( تاریخ بیهقی ).
خطابة. [ خ َطْ طا ب َ ] ( ع ص ) آنکه مبالغه می کند در خطبه کردن و طلب زوج نمودن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
خطابة. [ خ ِ ب َ ] ( اِخ ) نام مکانی است در دیار کریب از دیار تمیم. ( از معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
مترادف ها
نشانی، خطاب، ادرس، نطق، خطابه، نام و نشان، سرنامه، طرز خطاب، خطابت، عنوان، مهارت، ارسال
خبر، خطابت، عهد، لفظ، حرف، گفتار، قول، فرمان، فرمایش، سخن، پیغام، کلمه، لغت، واژه
نطق، خطابت، حرف، گفتار، صحبت، سخن، سخنرانی، خطبه، گویایی، قوه ناطقه
نطق، خطابه، خطابت، کنفرانس، سخنرانی، درس
خطابت، لفاظی، فصاحت و بلاغت، علم بدیع، علم معانی بیان، قدرت نطق و بیان، علم سجع
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید