خط انداختن


معنی انگلیسی:
groove, score, scotch, scratch, smear, spike

مترادف ها

groove (فعل)
تن در دادن، شیار دار کردن، خط انداختن

hatch (فعل)
ایجاد کردن، اندیشیدن، تخم گذاشتن، خط انداختن، هاشور زدن، روی تخم نشستن، تخم دادن، جوجه بیرون امدن

rut (فعل)
شیار دار کردن، خط انداختن، مست شهوت شدن، فحل شدن، گشن امدن، شور پیدا کردن

فارسی به عربی

اخدود , فتحة

پیشنهاد کاربران

key ( someone's ) car = informal To use a key to scratch the paint on someone's car.

بپرس