خضم

لغت نامه دهخدا

خضم. [ خ َ ] ( ع مص ) خائیدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( ازلسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || خوردن.( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). || خائیدن با قصای دندانها. || خوردن پری دهان. || خاص است بخوردن چیزی ترمانند خیار و جز آن. || بریدن ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || بخشیدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). یقال : خضم له من ماله. این مصدر با لام حرف جر متعدی میشود . || تیز دادن. ( منتهی الارب ). یقال : خضم بالاست.

خضم. [ خ َض ْ ض َ ] ( ع اِ ) جماعت انبوه از مردمان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || کمان شیطان. ( منتهی الارب ).

خضم. [ خ َض ْ ض َ ] ( اِخ ) لقب عنبربن عمربن تمیم است. ( منتهی الارب ). رجوع به تجارب السلف چ بهمنیار در شرح حال صاحب ص 112 شود.

خضم. [ خ َض ْ ض َ ] ( اِخ ) نام شهریست. ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ).

خضم. [ خ َض ْ ض َ ] ( اِخ ) نام آبی است. ( منتهی الارب ).

خضم. [ خ َ ض َم م ] ( ع ص ) مهتر بردبار بسیارعطا و خاص است بمردمان. ج ، خضمون. || ( اِ ) دریا. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) . دریای عظیم. ( المنجد ).
- بحر خضم ؛ دریای عظیم. ( یادداشت بخط مؤلف ) : استخاره کرد چون بحر خضم جوشان و خروشان در حرکت آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). لطمه موج خشم اواز بحر خضم کفایت می کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
آبی ندارد پارگین در معرض بحر خضم.
( سلمان ساوجی ).
|| جماعت انبوه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( اقرب الموارد ). || اسب ستبر. || شمشیر بران. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).
- سیف خضم ؛ شمشیر تیز.
|| سنگ فسان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).

پیشنهاد کاربران

بپرس