خصوم

لغت نامه دهخدا

خصوم. [ خ ُ ] ( ع اِ ) ریشه. ( منتهی الارب ). || اصلها و دهنه های وادی. || ج ِ خَصم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) : آنچه شیر برای تو می سگالد، از این معانی که بشمردی چون تضریب خصوم نیست. ( کلیله و دمنه ). بر تراکم حوادث و تزاحم افواج خصوم و تلاطم امواج هموم تغافل و تخاذل پیشه ساخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) دشمن منازع .
ریشه یا اصلها و دهنه های وادی

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (اِ. ) دشمن ، منازع .
(خُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ خصم ، دشمنان ، پیکارجویان ، منازعان .

فرهنگ عمید

مخاصم، دشمن.
= خصم

پیشنهاد کاربران

بپرس