خصر

لغت نامه دهخدا

خصر.[ خ َ ] ( ع اِ ) میان مردم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خُصور. || میان کف پای که بزمین برسد. ج ، خُصور. || راه میان سر ریگ توده و بن آن. || مابین بن سوفار و پر تیر. ج ، خُصور. || جای خانه های اعرابیان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خُصور.

خصر. [ خ َ ص َ ] ( ع اِ ) سرما. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).

خصر.[ خ َ ص َ ] ( ع مص ) سرما یافتن. || سرماخوردن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || سرما شدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). منه ، خصر یومنا؛ سرد شد روز ما. || سرمازده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

خصر. [ خ َ ص ِ ] ( ع ص ) سرد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
- ماء خصر ؛ آب سرد. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

سرد

پیشنهاد کاربران

تنحیف الخصر:کمر باریک شدن
خصر
دیکشنری عربی به فارسی
دور کمر , میان , کمر لباس , کمربند , میان تنه

بپرس