خصر
لغت نامه دهخدا
خصر. [ خ َ ص َ ] ( ع اِ ) سرما. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
خصر.[ خ َ ص َ ] ( ع مص ) سرما یافتن. || سرماخوردن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || سرما شدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). منه ، خصر یومنا؛ سرد شد روز ما. || سرمازده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).
خصر. [ خ َ ص ِ ] ( ع ص ) سرد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
- ماء خصر ؛ آب سرد. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
تنحیف الخصر:کمر باریک شدن
خصر
دیکشنری عربی به فارسی
دور کمر , میان , کمر لباس , کمربند , میان تنه
دیکشنری عربی به فارسی
دور کمر , میان , کمر لباس , کمربند , میان تنه