خصام

لغت نامه دهخدا

خصام. [ خ ِ ] ( ع اِ ) ج ِ خَصم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به خصم شود.

خصام. [ خ ِ ] ( ع مص ) مصدر دیگر برای مخاصمه است. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). با کسی خصومت کردن. ( زوزنی ). با کسی داوری کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). داوری ، جدال. مجادله. ( یادداشت بخط مؤلف ) : او من ینشوء فی الحلیة و هو فی الخصام ( قرآن 43 / 17 ). پانزده مربط فیل که او را از بهر ذخیره ایام و عدت اوقات خصام اندوخته بود بستد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- اَلَدﱡالخِصام ؛ شدیدالعداوة : و یشهد اﷲ علی ما فی قلبه و هو الدالخصام. ( قرآن 204/2 ).

فرهنگ فارسی

۱ - (مصدر ) دشمنی کردن.۲ - نزاع کردن . ۳ - ( اسم ) دشمنی . ۴ - نزاع جدال .
داوری جدال

فرهنگ معین

(خِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ خصم . ۱ - دشمنان . ۲ - جنگجویان ، ستیزه کاران .

فرهنگ عمید

= خصم
دشمنی، پیکار، نزاع، جدال.

پیشنهاد کاربران

بپرس